همه چیز بهم ریخته و فضای دانشگاه آشفته بود .
پارک چانیول ، آمادگی و انتظار هیچ کدوم از اتفاقات بی سابقه و غیر قابل امروز رو نداشت . برای اولین بار توی طول مدتی ک دانشجوی هانیانگ بود ؛ نتایج مهم ترین آزمون سال دانشگاه تغییر کرده بود و این مسئله اصلا باب میلش نبود .بطری پلاستیکی آب رو بین انگشت هاش فشار داد و به صدای ناخوشایندی ک ایجاد کرده بود گوش داد . تمام کلاس با وجود اینک تعداد انگشت شماری از دانشجوهای دیگ داخلش بودن ؛ توی سکوت فرو رفته بود اما سر و صدا و همهمه اون بیرون به قدری زیاد بود که به گوش های تیزش برسه و واقعیت تلخ پیش اومده رو جسورانه براش یادآوری کنه .
امروز به اندازه کافی براش عذاب آور بود و حالا تحمل اینکه بعد از یه سال لعنتی سخت کار کردن چنین نتیجه ای بگیره و به یه غریبه باخت بده داشت روانیش می کرد.
نیشخند بی حسی گوشه لب هاش نشوند و حلقه انگشت هاش رو دور بدنه بطری محکم تر کرد . می تونست حس کنه نگاه نگران دختری که کنارش روی نیمکت نشسته بود ؛ هر از گاهی به سمتش کشیده میشه اما فعلا قصد نداشت کاری دربارش انجام بده . سورا هم از دیدن نتیجه آزمون شوکه شده بود اما ظاهرا بیشتر نگران اون بود تا نفر سوم شدنش !
با حرص لبش رو محکم گاز گرفت . نمی دونست چطور ذهن ناآروم و درگیرش رو کنترل کنه . تمرکزش رو از دست داده بود چون حواس لعنتیش بدون اینک خودش بخواد به پسر تازه واردی که مسبب تمام اتفاقات امروز بود ؛ جلب شده بود .
آه کلافه ای کشید و کمرش رو به پشتی چوبی و محکم نیمکت تکیه داد . به لطف اینک توی آخرین و بالاترین ردیف کلاس می نشست ؛ خیلی راحت می تونست به کل فضای کلاس اشراف داشته باشه و به همین خاطر هم وقتی بعد از چند دقيقه طولانی در کلاس باز شد ؛ خیلی زودتر از بقیه نگاهش به دو نفری که وارد شدن افتاد . دست سرد سورا که کنارش نشسته بود با ملایمت روی دستش کشیده شد و مجبورش کرد بطری تقریبا مچاله شده رو رها کنه . با اینک حوصله هیچ کاری رو نداشت ؛ باید خودش رو وادار به ایستادن روی پاهاش می کرد . استاد کیم به همراه یه دانشجوی پسر که تا به حال اون رو ندیده بود ؛ وارد کلاس شده بود و چانیول و بقیه دانشجوها نیازی به فکر کردن نداشتن تا اون تازه وارد رو بشناسن .
_ " لطفا بنشینید بچه ها ! " . آقای کیم با صدایی که مثل همیشه بلند و رسا بود اعلام کرد و پشت جایگاه استاد که درست پایین کلاس قرار داشت ایستاد . نگاه متعجب تمام دانشجوها همچنان به پسری دوخته شده بود که توی سکوت کنار در ورودی ایستاده بود و به نظر نمی رسید قصد داشته باشه سرش رو بالا بگیره یا اینک جلوتر بیاد .
_ " گفتم بنشینید ! " . استاد کیم این بار با جدیت بیشتری گفت چون ظاهرا کسی حرفی که زده بود رو نشنیده بود که بخواد انجامش بده . چانیول ، ردیف دندون هاش رو روی هم کشید و دوباره سر جای قبل نشست ؛ اما نگاهش رو از پسر مو مشکی پایین کلاس نگرفت . از بین حرف های پراکنده و شاخه به شاخه بقیه دانشجوها متوجه شده بود که اسمش چیه . بیون بکهیون . کسی که با گرفتن جایگاهی که بهش تعلق نداشت باعث شده بود چانیول الان احساس یه بازنده لعنتی رو داشته باشه . این با منطقش جور در نمیومد .
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐓𝐡𝐞 𝐂𝐥𝐨𝐮𝐝𝐞𝐝 𝐌𝐢𝐧𝐝𝐬
Hayran Kurgu_____°~☁️🤍☁️~°_____ من را به بالای بام ببر ؛ می خواهم جهان را هنگامی ک نفس هایم قطع می شود و در تاریکی ها غرق می شوم ببینم به من بگو ک عشق بی پایان است پر ادعا نباش ! ترکم کن ؛ همانگونه ک همیشه می کنی اگر به من نیاز داری و می خواهی من را ببینی بهتر...