تازیانه محکم رو تنش میخورد و باعث میشد از درد فریاد بکشه.
ضربه اونقدر محکم بود که نمی تونست جلوی فریاد کشیدنش رو بگیره.
بدون هیچ ترسی فریاد میزد و از گوشه چشمش، پسرک سفیدپوشِ پشت میله های بلند پنجره رو نگاه میکرد.
پسرک از فاصله ی دور نظاره گرِ ماجرای تازیانه خوردنش بود ولی هیچ کاری از دستش بر نمی اومد.
با نزدیک شدن جسم سردی رو گردنش، نگاهش رو از میله های بلند پنجره روبروش گرفت و نیم نگاهی به خنجر تیز زیر گلوش انداخت.
مرد نسبتا بلند قد و قوی هیکلی از پله های طولانی عمارت پایین اومد.
اون مرد تاج جواهرنشانی رو سرش بود و لباس های فاخر طلا دوزی تنش بود.
با ایستادنش روبروی پسر کتک خورده، تمام افرادی که تو محوطه بودند سرشون رو به نشونه تعظیم خم کردند.
مرد با صدای بلندی گفت : جزای جرم عشق چیه جناب وزیر؟!
پیرمردی که پشت سر مرد بود، به آرومی گفت : قتل به شکل تکه تکه شدن...!مرد پوزخندی زد و با اشاره چشم به جلاد گفت که خنجر رو حرکت بده.
با پخش شدن درد وحشتناکی تو شکمش، فریاد کشید و از خواب پرید.
از پیشونیش عرق جاری شده بود و قفسه سینه اش با سرعت بالایی، بالا و پایین میشد.
اتاق تو تاریکی فرو رفته بود و فقط نور کم آباژور کنار تخت تو اتاق افتاده بود.
دوباره همون خواب تکراری و دوباره گریه های بلند پسرک سفیدپوشِ پشت پنجره بلند عمارت بزرگی که میشد به جرات گفت هزار برابر بزرگتر از خونه خودشه.کمی از آب کنار تخت خورد و از جا پا شد و به سمت میز مطالعه اش رفت.
چراغ مطالعه رو روشن کرد و از کتابهای روی میز، دفترچه کوچیکی رو بیرون آورد و شروع به ورق زدن کرد.
دقیقا ۱۲۶ اُمین شبی هست که این خواب رو می بینه و این بار خواب با جزییات بیشتری بود.
اون میتونست حتی داخل خواب جنس ابریشمی لباس اون مرد و تعداد زمرد، الماس و یاقوت استفاده شده تو تاجش رو ببینه.
پیش خودش فکر میکرد که اون مرد پادشاه کشوریه و اون مکان هم قصرشه.
سر دردش شروع شد، شقیقه هاش رو ماساژ داد ولی هیچ تاثیری رو دردش نداشت.
خواب از سرش پریده بود.
از کشوی میزش نقاشی هایی که از خوابش کشیده بود رو بیرون کشید به تمام جزییاتش با دقت نگاه کرد.تاج بلند پر از زمرد، الماس و یاقوت، لباس های طلادوزی شده، پله های بلند، محوطه پر از آدم و گل و گیاه، عمارت خیلی خیلی بزرگ و پسری با تاج کوچیکی بالاسرش!
تصمیم گرفت با زور قرص خواب هم که شده بخوابه تا فردا برای رفتن سرکار دیر نکنه.
روز بعد به جای رفتن به سرکار، سراغ به دست آوردن اطلاعاتی در مورد خواب شد چون تصور میکرد دیدن یه خواب اونم ۱۲۶ شب حتما نشونه است.
اول سری به کتابخونه زد تا ببینه آیا تو کتاب های تاریخی میتونه چیزی در مورد قتل به جرم عشق پیدا کنه یا نه.
تو دلش به پادشاه و سبک کشور داریش لعنت میفرستاد.
آخه کی رو دیدی که تو کشورش عشق و دوست داشتن رو به عنوان جرم در نظر بگیره؟
هرچقدر میگشت کمترین چیزی هم پیدا نمیکرد.
چهره غمگین پسرک پشت پنجره هر لحظه جلوی چشمش رژه میرفت.
YOU ARE READING
سافتها، وانشات ها و هورنی جات
Romanceاینجا سافت ترین نوشته ها، وانشات ها و متن های مثبت هیجده میوگالفی من قرار میگیره گایز!