😈🔞🔞😈

271 26 11
                                    

+ پاهاتو باز کن...یالا.‌‌..

و محکم با دست به رون سفید پای پسرک زیرش زد و باعث شد بیبیش با ترس از جا بپره و دوباره پاهاشو ببنده.

_ ددی خواهش میکنم...بات پلاگ درد داره... دردم میاد... تو که نمیخوای بیبی کوچولوت دردش بگیره؟ میخوای؟

پسر بزرگتر به این کیوتی بیبیش لبخندی زد و پیش خودش گفت انصافا کی به این پاپی کوچولو که چشماشو مظلوم کرده تا ددیش بات پلاگ دم شکل رو توش نکنه، نه میگه.

+ ولی ددی به بیبیش قول میده امشب یه شب خیلی عالی و هات رو بگذرونه...اینو که مطمئنم دوست داری...

و با دیدن لبخند پسر زیرش سمت گردن و لاله گوشش حمله برد و پر قدرت و با صدا شروع به خوردن و لیسیدن اون بدن سفید و نرم کرد.
صدای آه های کوتاه ولی بلند پسرک تو اتاق پیچیده بود و پسر بزرگتر مشتاق تر میشد که بیشتر صدای ناله اش رو در بیاره پس دستش رو به آرومی روی بدن برهنه پسرک کشید و نوازشش کرد.
نیپلهای صورتی و تحریک شده اش رو تو دست گرفت و نوکش رو فشار داد.

چشمهای بسته پسرک و آه ها و نفس زدن های بی قرارش نشون میداد داره لذت میبره و پسر بزرگتر رو مصمم میکرد تا به نیپلهاش حمله کنه.

بوسه ها و مکیدن هاش رو تا سینه ها و نیپلهاش ادامه داد و شروع به مارک کردن و گذاشتن هیکی رو بدنش کرد.

_ اااااااههه....اووومم...اااههه...

کم کم به همون شکل که مشغول مکیدن بود دستش رو روی دیک تحریک شده و حفره ای که حالا برای بلعیدن دیک راست شده اش باز و بسته میشد گذاشت و آروم به نوازش کردن نقطه خصوصی پسرک کرد.

برای پرت کردن حواس پسرک لبهاش رو روی لبهای بیبیش گذاشت و نرم بوسیدش ولی یکی از انگشتهاش رو داخل حفره اش کرد.

صدای ناله پسرک بلند شد ولی حرکت لبهاش باعث میشد صدای ناله پسرک تو دهنش خفه شه.
انگشتش رو کامل تا ته داخل برد و چند باری اونو بیرون کشید و به ضرب واردش شد.

حالا انگشت دوم رو هم اضافه کرد و دیگه کاملا حرکات قیچی رو با دو انگشتش انجام میداد تا بیبیش که حالا کاملا هورنی شده بود و پایین تنه اش رو بیشتر به انگشتش فشار میداد تا عمیق با انگشت های ددیش به فاک بره رو غافلگیر کنه.
بیبیش اونقدر هورنی شده بود که بدون اینکه چشماش رو باز کنه از سر لذت مدام ناله میکرد و از ددیش میخواست انگشت سوم رو هم وارد کنه یا حتی با سرعت بیشتری انگشتاش رو داخلش کنه و پر قدرت تر توش بکوبونه.

انگشتهاش رو بیرون درآورد و با این کار صدای ناله اش در اومد.

_ اااهههه ددییی....خواهش میکنم...بکنش توم....اااههههه...منو به فاک بده...اوووفف... می‌خوامش
لبخند زد.

+ ناراحت نباش عزیزم...بازم میکنمت...تا صبح برنامه داریم بیبی...پاهاتو‌ کامل باز کن...

بیبی اش مطیع شده بود یا شهوتی نمیدونست چون خیلی زود پاهاشو تا آخر باز کرد و ویوی کاملی از حفره ای که حالا کامل باز شده بود روبروش قرار گرفت.

به شدت هورنی شده بود و باز شروع به بوسیدن پسرکش کرد و این بار سه تا انگشتهاش رو داخل برد و حالا با سریعتر از قبل مشغول به فاک دادن بیبیش شد.

_ ااااهههههه....ااهههه...خیلی خوبه ولی...ولی... اااهههه....دارم جر میخورم....ولی عاشقشم... من جز خوردن زیرت رو دوست دارم...اوففف... محکمتر....منو بکن....اوووففف...عالیههه.... ااااااهههه....سریعتررر....سریع...اااههه...
حالا که بیبیش برای ادامه دادن این کار علاقه داشت چرا ادامه نده؟

_ دوستش داری؟ انگشتهام رو دوست داری بیبی؟ بگو دارم چیکار میکنم باهات...بگو دارم با اون سوراخ فاکیت چیکار میکنم...هان؟

+ ااااههه...داری...داری میکنی منو...اااهههه... عاشقشم...منو بکن...منو به فاک بده...اااههههه...
داری انگشتات رو تا ته توم میکنی...ااووم... اووففف...

+ حالا که پسر خوبی هستی میخوام بهت جایزه بدم...اما بعدش تو باید جایزه ددی رو بدی و بشی پاپی قشنگم...خوبه عزیزم ؟
سرش رو تند بالا پایین کرد.

_ اره...اره...پاپی میشم...ااهههه...

نیشخندی زد و سرعت حرکتش رو بالا برد.
پسر زیرش بلند ناله میکرد که صدای جیغش و نفس زدنهاش با پاشیدن کامش و ریختنش رو شکمش نشون از ارگاسمش میداد.
لبخندی زد و بوسه ای لبهاش زد.

+ حالا که خالی شدی قولت یادت نره...

و بات پلاگ رو داخل حفره ملتهب بیبیش کرد.
از روی تخت بلند شد و کمی دور ایستاد.
نگاهی به منظره روبروش کرد.

بیبیش با پای تا آخر باز، خیس عرق درحالیکه مایع کامش رو شکمش خالی شده بود با چشمای پاپی شکلش بهش خیره شده بود و بات پلاگ دمی هم به قشنگیاش اضافه کرده بود.

سافتها، وانشات ها و هورنی جاتOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz