🔞

237 24 7
                                    

سخن نویسنده: سلام خوبین؟ حال و احوال شما؟ میگم دقت کردین این روزها چقدر از این مثبت هیجده های آمپر بالا آپ میکنم؟ 🤭🤭🤭

___________________________________________

« امپرگ »

بوسه هاش رو از چونه لرزون پسرک که از شدت شهوت می‌لرزید شروع کرد و تا گردن سفیدش ادامه داد.

سنگینی وزنش رو روی دست تکیه خودش گذاشته بود و مراقب بود تا سنگینیش فشاری به بدن بیبیش که حالا با اون شکم گردش بیشتر از قبل شکننده شده بود، وارد نکنه.

پسرک زیرش با چشمهای خمار به ددیش می‌گفت که بهتره ملاحظه اش رو نکنه و زودتر دست به کار شه و به فاکش بده.

_ عزیزم دکتر گفته که از دخول خبری نیست... البته من که میدونم اون سوراخ کوچولوت تو این مدت دلتنگ دوستش شده ولی قرار نیست به تو و پسرمون آسیب بزنم...حالا خودت رو ریلکس کن و آروم باش...من آرومت میکنم...

و دوباره بوسه و نوازش هاش رو شروع کرد.

لباس های پسرک رو از تنش بیرون آورد و با احتیاط بوسه و مکیدن رو ادامه داد و همه جا رو مارک کرد.

صدای ناله های آروم و کوتاه پسرک نشون میداد داره لذت میبره و همین باعث میشد ددیش مصمم تر کارش رو پیش ببره.

+ ااهه...ددی..اه...

و دوباره چشمای خمارش رو به ددیش داد تا سراغ اصل کاری بره.

+ می‌خوامش...من دیکت رو می‌خوام...

_ نه عزیزم...ولی میتونم یه هندجاب خوب به بیبیم کادو بدم... فقط خودت رو به من بسپار...

و آروم شلوار و باکسر پسرک رو بیرون کشید و دیک کوچولویی که حالا راست شده بود به محض کشیدن باکسرش به پایین، بیرون پرید.

خندید.

_ اووه...میبینم که بیبیم بدجور شق کرده و دلش شیطونی میخواد...

و دستش رو دور دیک بیدار پسر زیرش گذاشت و با این کار پسر کوچیکتر کمرش رو از تخت بلند کرد و به کمرش قوس داد.

با سرعت دستش رو تو طول دیکش بالا پایین میکرد و برای سرعت بخشیدن به ارگاسمش حرفهای تحریک آمیز میزد.

_ خب عزیزم...تصور کن الان که دارم دیکت رو بالا پایین میکنم دیک ددی توته...دوست داری؟ محکم تو اون حفره تنگت میکوبم و چند بار محکم اسپنکت میکنم...اوووف... صدای ناله ات دیوونه ام می‌کنه...دستم رو جلوی دهنت میذارم و اونقدر محکم به فاکت میدم که صدای جیر جیر تخت بلند میشه...

صدای ناله های بلند پسرک نشون میداد از بازی ای که ددیش راه انداخته لذت میبره...

+ اااااهههههه...اااههه...عالیه...اوووم...ااهههه...

سرعت دستش رو بالا برد و این بار انگشتش که آغشته به لوب بود روی حفره نبض دار بیبیش که برای بلعیدن دیکش باز و بسته میشد گذاشت و اون سوراخ صورتی رو مالید.

کم کم با صدای نفسهای بلند پسرک متوجه شد که نزدیکه پس کارش رو ادامه داد و کمی بعد پسرک باردارش با یه جیغ بلند تو دستش خالی شد.

نفس نفس میزد و قفسه سینه اش تند بالا پایین میرفت.
این بار نوبت خودش بود.

پای بیبیش رو از هم باز کرد و با دیدن سوراخ صورتیش که نبض میزد دیک خودش رو پمپ کرد و با فکر اینکه داره بیبیش رو می‌کنه به دیکش هندجاب داد و چند لحظه بعد توی دستش خالی شد.

خسته شده بود و کنار بیبیش که آرومتر شده بود دراز کشید و تو بغلش گرفت.

سافتها، وانشات ها و هورنی جاتWhere stories live. Discover now