سخن نویسنده : این یک وانشات با صحنه های غم انگیز است....
ژانر : درام، رومنس، انگست و شاید هپی اند....___________________________________________
عکس رو تو دست گرفت و به تک تک اجزای صورت فرد داخل عکس خیره شد.
چشم های زیباش، بینی کشیده، موهای لخت مشکی و لبهای برجسته قرمز رنگی که به خنده باز شده بود و باعث جمع شدن گوشه چشم هایش شده بود.
بی اختیار قطره اشکی از گوشه چشمش سر خورد و چشمهاش به سوزش افتاد.
سریع اشک رو با دست پاک کرد و دوباره به عکس خیره شد.
تصمیم داشت جز به جز فرد روبروش رو از بر شه ولی متوجه نشد که چجوری صداش بالا رفته چون وقتی به خودش اومد که دید عکس رو به سینه اش چسبونده و با صدای بلندی زار میزنه و از طرف دیگه اهل خونه دوباره نگرانش شدن.
کم کم با همون وضعیت و هق هق بلند شروع به درد دل کردن کرد : فکر نکردی دل من تنگ میشه که رفتی؟... هق...نمیتونم بدون تو...هق هق...تا حالا صد بار شده که بهت اینو گفتم...پس چرا برنمیگردی؟ ...هق...داری میخندی و من دارم گریه می کنم...کجاااایی که ببینی؟
...هق هق...برای بار هزارم پاهاشو تو شکمش جمع کرد و بغض نشسته تو گلوشو قورت داد.
: یعنی نمیشه برگردی؟ یعنی تو این قدر بی معرفت بودی و من نمیدونستم؟ تا وقتی که بودی من هیچ بی معرفتی ازت ندیدم که...
و باز هم صدای گریه هاش بلند و بلند تر شد.
: برگرد...هق...من نمیتونم...هق...هق...برگرد فقط...
روی تخت دراز کشید و عکس رو روبروش قرار داد.
با انگشت اجزای صورت فرد توی عکس رو نوازش کرد و روی گونه، روی پیشونی و روی لبهای زیباش بوسه ای کاشت.
کم کم خواب به چشمهاش اومد و درحالیکه عکس رو بغل گرفته بود به خواب رفت.°•°•
: عزیزم منم دلم تنگ شده برات...برای اون چشمها که وقتی نگاهم میکرد، تو دلم پروانه ها پرواز میکردند... برای لبهایی که وقتی میخندید قند تو دلم آب میشد... برای گرمی آرامش بخش دستهات، برای اغوش گرمت که من توش از تمام خستگی هام نجات پیدا می کردم...من از تو بیشتر دل تنگم ولی کاری از دستم بر نمیاد... نمیتونم برگردم...فقط ازت میخوام حالا که نیستم تا مراقبت باشم بجای من، مراقب خودت باشی... غذای خوب بخوری...خوب بخوابی...و میدونم سخته ولی ازت میخوام دیگه برام گریه نکنی...میشه بهم قول بدی میو؟
YOU ARE READING
سافتها، وانشات ها و هورنی جات
Romanceاینجا سافت ترین نوشته ها، وانشات ها و متن های مثبت هیجده میوگالفی من قرار میگیره گایز!