😈🔞😈

308 21 4
                                    

پسر کوچیکتر رو محکم از روی دوشش روی تخت پرت کرد.

_ خب عزیزم میگفتی...

+ ددی دارم راستش رو میگم...من اصلا اونو نمیشناختم...یدفعه نزدیک شد...

زود پیراهن و شلوارش رو از تنش بیرون کند و با یه باکسر جلوی بیبی ترسیده اش که به سیکس پک هاش خیره شده بود ایستاد.

+ دارم راست میگم ددی...واقعا کاری نکرد...

_ اگه کاری کرده بود که بجای شکوندن دستهاش، گردنشو میشکوندم...اون که تنبیه شد...الان نوبت توعه...مگه نگفتم بار نمیری... بعدشم که رفتی اجازه دادی یه غریبه دستش رو روی بدنی که مال منه بکشه و حتی به خودش اجازه بده بخواد ببوستت...

و سمت پسر کوچیکتر رفت و تی شرتش رو با یه حرکت تو تنش پاره کرد.

+ ددی بذار...بذار توضیح بدم...

دستش رو سمت شلوار و باکسر پسر زیرش برد و هردو رو باهم پایین کشید و بی توجه به خواهش های پسر کوچکتر شروع به مارک کردن و گاز گرفتن گردن، نیپلها و پهلوهاش کرد.

حالا التماس های پسرک به جیغ تبدیل شده بود و از حسی که بهش منتقل میشد حس داغی میکرد.

دستش رو دور آلت کوچیک پسرک برد و اونو تو دستش گرفت که با این کار نفس بیبیش بند اومد.

_ قراره ددی خشن باشه بیبی؟ اون سوراخ کوچولوت طاقت داره چند راند کام ددی رو تو خودش داشته باشه؟

و بی معطلی دوتا از انگشتهاش رو وارد حفره اش کرد.

_ مثل همیشه داغه...اووووف بیبی...میخوام به فاکت بدم...میخوام اونقدر بکنمت که بفهمی تا آخر عمرت مال منی...

نفس های پسرک به شماره افتاده بود و از درد التماس میکرد.

+ اااخخخ...دردم میاد...ااخخخ

سرش رو نزدیک گوش بیبیش برد و لب زد : هییییسسس... تازه اولشه...

و انگشت سوم رو وارد کرد و شروع به حرکت دادن انگشتهای کلفتش داخل بیبیش کرد.

محکم و با قدرت نقطه حساس پسرک رو نشونه گرفته بود و پشت سرهم بهش ضربه میزد.

حالا پسرک زیرش با ناله هایی که میکرد نشون میداد که حالا داره لذت میبره و نزدیکه پس سریع انگشتهاش رو بیرون کشید.

بیبیش از این کار ددیش آهی کشید و به حالت کیوتی که دل ددیش به رحم بیاد غر زد.

چند ثانیه بعد که حس ارگاسم و اوجش کمتر شد دیک سخت شده اش رو روی حفره داغ بیبیش گذاشت و متوجه نگاه های خیره پسرکش و قورت دادن صدادار آب دهنش شد که یه ضرب دیکش رو تا آخر وارد حفره اش کرد و باعث شد پسرک آه کشداری بکشه‌.

_ آااااااااااهههههه....

و بی توجه به عادت کردن حفره و ورودیش با قدرت ضربه ها رو شروع کرد.

_ اااااااههههه دددیییی...ارومتررررر...دااارم.... اههه...داارمم جرررر میخورمممم.....ااایییییی... دددییی...

+پسر...بدی...شدی...ااههه...فاکیدمت...فااااکک...

و محکمتر ضربه هاش رو به نقطه حساس پسرک میزد.

_ ااااااهههه....عالللییععع...اووووفففف... دوستش دارم....ااااههههههه....

+ یکبار دیگه...اااهه...ببینم...اون وضعیت رو... اااهههه.... جوری میکنمت که آرزوت ارضا شدن...باشه...حالا.... اااااااههههه.‌..جوون... اون سوراخ فاکیت رو فاکیدم... ااااههه....بیا.... برای ددی بیا....اااههههه....

و روی بدن پسرک خیس از عرق زیرش خیمه زد و با انرژی بیشتری خودش رو داخلش کوبید.

چند دقیقه بعد با جیغ بلندی پسرک روی شکمش خالی شد و خودش هم با تنگ شدن سوراخ پسرک داخلش خالی شد.

کنار بیبیش دراز کشید و گفت : هشدارم رو جدی بگیر بیبی چون این بدن و این سوراخ فقط مال منه...

و ضربه نسبتا آرومی روی سوراخ پسرک که پر از کام شیری رنگ شده بود و کم کم ازش بیرون میرخت زد.

سافتها، وانشات ها و هورنی جاتWhere stories live. Discover now