پرستیدنی

56 15 0
                                    

دست راستش رو زیر سرش گذاشته بود و با دست چپش موهای لخت مشکی رنگی که روی قفسه سینه لختش پخش شده بود نوازش میکرد.

صدای گنجشکها و ریزش آب از آبشار نزدیک همراه با نفسهای آروم پسرک تو آغوشش باعث میشد که دلش بخواد همیشه اینجا و تو این پوزیشن باشه.

تاب آروم حرکت میکرد و میو مست از بوی عطر تن تو بغلش، نفس عمیق میکشید.

با صدای آروم گالف از حس و حالش بیرون اومد و با لبخند به صدای آهنگین گالف گوش داد.

گالف : چرا از من خوشت اومده پی میو؟

میو کمی سرش رو حرکت داد و با دستش صورت گالف رو از روی سینه اش بالا کشید و به تیله های مشکی رنگش خیره شد.

میو : چون قلبم قبولت کرده و من بی تقصیرم...

گالف سرش رو بالا آورد و کنار سر میو گذاشت.میو هم یه دستش رو از زیر سر گالف رد کرد و اونو به خودش چسبوند.سمت گالف چرخید و جوری که لب‌هاش موقع تکون خوردن گونه‌ی گالف رو لمس کنند،ادامه داد :
اونقدر قلبم پیگیرته که نمی‌تونم حسی که داره رو بگم....اگه ازم بپرسی میگم نمیدونم چرا بقیه آدمها، اصلا تمام دنیا عاشقت نشدن...تو رو باید پرستید...بی لیاقتی تمام مردم دنیا رو میخواد پی میوت جبران کنه...میخواد به جای تمام آدمهای دنیا عاشقت باشه...به جواب رسیدی عزیزم ؟

با لبخند عمیقی که روی لبهای گالف نشست، میو فهمید که به جواب سوالش رسیده...

سافتها، وانشات ها و هورنی جاتTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang