تا ابد با هم(مینی وانشات)

66 18 15
                                    

دستش رو با مهارت خاصی روی گیتار حرکت می داد و با ریتم فوق العاده عاشقانه ای زده بود زیر آواز:


/این آهنگ منو یاد تو میندازه...


باعث میشه گریه ام بگیره...


راستش دلم برات تنگ شده عشقم...


میشه برگردی و تا آخر دنیا کنار من بمونی؟/


بغض کرده بود و با قطره اشکی که از گونه اش جاری شده بود به خوندن ادامه داد:


/باورم نمیشه رفتی و منو تنها گذاشتی...


من اشتباه کردم ولی...


ولی...


ولی عشقم من پشیمونم...


فقط برگرد و بمون پیشم...
بمون با من...


بمون...


بمون با من.../


توجه همه مردم چه اونهایی که داخل ماشین ها و پشت چراغ قرمز بودن، چه اونهایی که داخل پاساژهای نزدیک بودن و چه اونهایی که روبروش ایستاده بودن و بهش نگاه میکردند رو جلب کرده بود.


خیلیها دست عشقشون رو گرفته بودند و با عشق به آهنگ و به صدای خواننده ای که با ژولیده ترین حالت ممکن روی پله یه مجتمع بزرگ نشسته بود و با


تبحر گیتار میزد و آهنگ میخوند نگاه میکردند.


جوون ترها یاد عشق از دست رفته شون افتاده بودند و گریه میکردند.


بعضی ها هم داخل کلاه جلوی خواننده سکه پرت می کردند.


با سوز صدا دردناک ترین قسمت آهنگ رو خوند:


/بیا...


بیا برای هم بمونیم...


برگرد...
قول میدم دیگه با کارهام عذابت ندم...


برگرد ماه من...


بدون تو، من تو تاریکی شب گم میشم.../


* فلش بک *

گ : پی میو؟

م : جونم؟

گ : دوستم داری؟

م : بیشتر از تموم آدمها و بیشتر از تعداد ستاره ها...

گ : کمه...

م : پس اندازه ده تا...ده تا از انگشتای دستم چون میتونم همین الان باهاشون تو رو بغل کنم و قلقلکت بدم...


و به گالف حمله کرد و زیر بغل و شکمش رو قلقلک داد.


گالف هم بلند بلند میخندید و تلاش میکرد از دست میو خلاص شه...

زمان حال *


سرش رو بالا آورد و اطرافش که پر از آدم شده بود رو نیم نگاهی کرد.روبروش و اون طرف خیابون فرد آشنایی دید که لباسهای مشکی پوشیده بود و موهاش به خوش حالت ترین حالت ممکن بود و بهش خیره شده بود.


قلبش وایساد.


اون برگشت.اون اومد که بمونه...


گیتار رو کنار گذاشت و جمعیت رو کنار زد و به طرف گالف دوید.


باورش نمیشد عشقش رو بعد این همه مدت که اونو رنجونده بود دوباره داره میبینه.


دستاش رو دو طرف بدن گالف گذاشت و خوب به چهره اش خیره شد.


خودش بود...خود گالف...همونجور زیبا و فریبنده...


گ : پی میو؟

م : جونم؟

گ : دوستم داری؟

م : بیشتر از آدمها و بیشتر از تعداد ستاره ها...

گ : کمه...

م : پس اندازه ده تا...ده تا از انگشتای دستم چون میتونم باهاشون تو رو بغل بگیرم و ببوسمت...

و محکم گالف رو تو بغلش کشید و فشارش داد.


قلب جفتشون سریع بالا و پایین می پرید.


گ : پی میو؟

م : جونم؟

گ : حالت خوبه؟

م : بد بودم...خیلی بد...دلتنگی منو کشت...الان که دیدمت رو ابرام...دیگه نمیذارم بری خب؟

گ : اومدم که بمونم...من این همه مدت همیشه تو این خیابون مینشستم و صدای آهنگ خوندنت رو گوش میدادم...فکر نکن رفته بودم و فراموشت کرده بودم...آدم که قلبشو فراموش نمیکنه...بدون قلب آدمها میمیرن...


میو سریع لبهاشو رو لبهای گالف گذاشت و بوسیدش.

گالف هم خیلی حریص با میو همکاری کرد.

میو دستهای گالف رو محکم گرفت و با هم به اون طرف خیابون رفتند.

با دیدن جمعیت داد زد : اومد...اومد که بمونه...

با این حرف و دیدن جوون خواننده که دست پسر جوونی رو گرفته بود و لبخند میزد همه دست و جیغ کشیدن و از خوشحالی به هوا پریدن.


میو پیشونی گالف رو بوسید و گفت : تا ابد با هم...

گالف : تا ابد با هم...

و

سخن نویسنده : تا ابد با هم...

سافتها، وانشات ها و هورنی جاتWhere stories live. Discover now