سلام؛ امیدوارم حالتون خوب باشه. یه مدت هستش که اصلا شرایط روحی خوبی ندارم. متاسفم که پارت خیلی دیر شد. در عوض این پارت طولانیه.
*****
_ واااااای... این خیلی خوبه هانا... تصمیم خودت چیه؟
هانا به سوهو نزدیک تر شد و دستشو گرفت:
+ نمیدونم هیونگ... به نظر تو باید چیکار کنم؟
هانا با لبای آویزون و لحن بچگونه ای گفت و چشماشو به سوهو دوخت...
_ یعنی اومدی از من مشورت بگیری؟
سوهو با چشمای برق زده پرسید اما هانا ازش جدا شد و لباشو گرد کرد:
+ خب اولین نفری که دیدمت تو بودی و منم وقت زیادی نداشتم...
با بدجنسی تمام به شوخی گفت و سوهو با شنیدنش از جاش بلند شد:
_ یااااا... پس برو از دومین نفری که دیدی مشورت بگیر!
هانا خندید و دنبالش راه افتاد:
+ هیونگ شوخی کردم... بگو چیکار کنم؟ هر چی تو بگی، هوم؟
درحالیکه از بازوی سوهو آویزون بود پشت سر هم حرف میزد و سوهو کم کم داشت پیشش کم میاورد که:
_ اینجا چه خبره؟
کای به محض ورودش گفت و پشت سرش بقیه هم وارد اتاق تمرین شدن...
یکی یکی حاضر شدن برای تمرین اما فقط هانا بود که وصل به دستای سوهو خشکش زده بود...
+ هیونگ... بین خودمون...
_ هی بچه ها قراره هانا هم باهامون تمرین کنه... رئیس ازش خواسته تست بده...
چشمای هانا گرد شد و با سرعت از سوهو جدا شد و ضربه ای به بازوش زد:
+ یاااااا هیووووونگ... من هنوز تصمیم نگرفتم چرا به همه گفتی؟
چان: حالا دیگه ما شدیم همه؟
+ منظورم این نبود...
هانا با لبای آویزون گفت و رو زمین نشست...
سوهو: مگه نیومدی از من نظر بخوای؟ من نظرمو بلند گفتم... الانم پاشو وقت تمرینه من لیدر سخت گیریم...
کیونگ: البته به نفعته تو تمرین به حرف کای بیشتر گوش کنی...
بکهیون تموم مدت داشت به هانا نگاه میکرد و لحظه ای نگاهشو ازش برنمیگردوند...
مثل پسرایی که برای اولین بار از یکی خوششون میاد و طرف رو دید میزنن...
کای به سمت هانا راه افتاد و کنارش ایستاد... دستشو گذاشت زیر چونش و با یه دست دیگه هانا رو چرخوند...
کای: اوهوم به حرکات من و سهون بیشتر نگاه کن... اووووم...
از اونجایی که با دستاش بازو های هانا رو فشار میداد و همه اندامشو چک میکرد: