لین اروم در رو پشت سر همکارش که بعد از معاینه کردن تاعو از خونه بیرون میرفت بست و اروم به طرف هوان که یه گوشه تو خودش جمع شده بود رفت و اروم نوازشش کرد
-هی کوچولو... نگران نباش اون حالش خوبه... یکم بخوابه خوب خوب میشه باشه؟
هوان نگاهش کرد و لبخند کوچیکی زد...
لین سری تکون داد و گفت
-خب... حالا میتونی بهم بگی چی شد؟ چه بلایی سرش اومده؟هوان یکم فکر کرد و بعد لین رو هل داد..
لین گیج نگاهش کرد اما خیلی زود منظور هوان رو فهمید
اروم پرسید
-اون پسره... اسمش ییفان بود دیگه اره؟ اوه هلش داد؟هوان سرش رو به معنی اره تکون داد...
لین سری تکون داد و گفت
-برای چی؟هوان اروم شونه ش رو بالا انداخت و اینطوری به لین فهموند که نمیدونه دعوای اونها سر چی بوده...
لین کمی فکر کرد و همون موقع هواچنگ بیدار شد و با صدای بلند شروع به گریه کرد...
لین هواچنگ رو بغل کرد و رو به هوان گفت
-به نظرم ... شیشه شیرش باید توی خونه تون باشه...میتونی بری بیاریش؟هوان کمی این پا و اون پا کرد
لین اروم سر هوان رو نوازش کرد و گفت
-میدونم دوست نداری با اون رو به رو شی... ولی اگه نری این بچه گرسنه میمونه...هوان سری تکون داد و با عجله از خونه لین بیرون رفت و به طرف خونه خودشون دویید
#
ییفان اروم کف زمین نشسته بود و گیج به زمین زل زده بود...
الان دقیقا چی کار کرده بود؟تاعو...
واقعا رفت؟!ولی...
اخه اون کجا رو داره بره؟اگه...
اگه واقعا خیانتی درکار نبوده باشه چی؟!اونوقت...
وایی اونوقت دقیقا چی کار کرده بود؟ولی...
تاعو حتی یدونه لباس هم برای خودش و هواچنگ و اون یچه برنداشت...پس حتما حقیقت داره دیگه...
اما...
همونطور تو حال خودش بود که شنید در خونه اروم باز شد...
هیجان زده بلند شد
تاعو برگشته بود؟اما با هوان مواجه شد
اه ارومی کشید و به هوان گفت
-چیه؟ تو چرا برگشتی؟هوان سعی کرد محلش نده و فقط شیشه شیر هواچنگ و شیر خشکش رو برداره و بره...
اما ییفان شیشه شیر رو از دستش کشید و گفت
-هی! این رو نمیتونی برداری! برو بگو همون دوست پسرش براش بخره!
YOU ARE READING
catboy store
Fantasyسال ها پیش... فقط انسان ها و حیوانات روی زمین زندگی میکردند... انسان ها در راس بودند و حیوانات در طبقات پایین تر حیاط... بیشتر انسان ها به زندگی حیوانات اهمیتی نمیدادند... اونها رو شکار میکردند و به بردگی میگرفتند... تا اینکه... مادر طبیعت مجازا...