ووشیان نگران به گربه ی کوچولوش که توی تب میسوخت و ناله میکرد نگاه کرد و آه ارومی کشید..
دو روز بود که وانگجی... گربه ی عزیزش تب کرده و بی حال توی اتاق موقتش افتاده و بیرون نمیاد...
توی اتاق خودش امکان پرستاری ازش نیست پس یه اتاقک موقت با مقوا براش درست کردند تا اونجا استراحت کنه...
دیدن وانگجی توی این حالت برای ووشیان دردناک بود..
یه جورایی عذاب وجدان هم داشت...
اخه چند روز پیش نا خواسته باعث شده بود اون عروسک خرگوشی که وانگجی حسابی دوستش داشت و هر شب کنارش میخوابید پاره بشه...
بعد هم یواشی بدون اینکه چیزی بگه اونو سر جاش گذاشته بود و به روی خودش نیاورده بود که اون این کار رو کرده...
در اصل میترسید وانگجی از دستش عصبانی بشه...
وانگجی بعد از دیدن خرگوشش که پاره شده بود کلی گریه کرد و خوابید و بعدش...صبح روز بعد به شدت مریض شد...
عموش برده بودتش دکتر و حالا ...وانگجی داروش رو خورده و خوابیده...
درحالی که عروسک پاره رو محکم بغل کرده..
اروم عروسک رو از بین انگشت هاش در اورد...
خیلی خوب بهش نگاه کرد...شاید میتونست یه کاری بکنه...
سعی کرد با چسب نواری پارگیش رو بچسبونه ...البته زیاد موفق نشد اما خب...
از قبلش خیلی بهتر شده بود...اهی کشید...
کی رو گول میزد؟البته که خوب نشده بود...
گریه ش گرفته بود...
اصلا نمیدونست باید چی کار کنه که صدایی از پشت سرش شنید
-آ-شیان؟ چی کار میکنی؟ووشیان اروم با چشمای اشکی برگشت و با دیدن یانلی چیزی نگفت...
یانلی جلو اومد و با دیدن عروسک اروم اونو برداشت و کمی نگاهش کرد و گفت
-اوه... پاره س...ووشیان چیزی نگفت...
یانلی نگاهش کرد
-این مال گربه ت عه مگه نه؟ میخوای درستش کنی؟
ووشیان اره ی ارومی گفتیانلی کمی فکر کرد و گفت
-میبرمش میدم به خانم مین...اون بلده چطور بدوزدش!ووشیان ذوق زده گفت
-بدوزدش؟!یانلی خندید
-اره...اینطوری درستش میکنه... بیا بریم...#
وقتی وانگجی بیدار شد اصلا حال خوبی نداشت...
سرش درد میکرد و گلوش هم حسابی خشک شده بود...تازه...
اقای خرگوشی رو هم پیدا نمیکرد...
یعنی چون خراب شده انداختنش دور؟مثل اون عروسک قبلی که دستش کنده شده بود...
YOU ARE READING
catboy store
Fantasyسال ها پیش... فقط انسان ها و حیوانات روی زمین زندگی میکردند... انسان ها در راس بودند و حیوانات در طبقات پایین تر حیاط... بیشتر انسان ها به زندگی حیوانات اهمیتی نمیدادند... اونها رو شکار میکردند و به بردگی میگرفتند... تا اینکه... مادر طبیعت مجازا...