catboy store

e36

تاعو سری تکون داد و به ماشین اساس که اخرین تیکه های وسایلشون رو داخلش داشت نگاه کرد‌...

امروز... دیگه رسما به خونه ی جدید نقل مکان کردند...
ییفان دیروز انتقالی گرفته بود و الان سر کار بود در نتیجه تاعو تنها مونده بود...

البته...

اگه بچه گربه ای که به پاش چسبیده بود رو ندید میگرفتی...

تاعو بلاخره گفت
-آ-هوان... هنوز که نیومده... چرا انقدر بهم چسبیدی؟

هوان اروم جواب داد
-تنهام...نمیذاری؟قول؟

تاعو اروم خندید
-من پسر کوچولوم رو کجا تنها بذارم؟ نگران نباش...من همینجام....

هوان اروم تر شد و کمی از تاعو فاصله گرفت و به خونه همسایه نگاه کرد...

این مدت چون باید از هونگ و هواچنگ مراقبت میکرد اصلا نتونسته بود بیاد برای همین وانگجی رو ندیده بود‌‌...

ولی امروز‌‌...
میدونست که قراره همدیگه رو ببینن...

برای همین استرس داشت...

وانگجی رو دوست داشت...
میخواست دوباره کنارش باشه‌...
ولی نمیخواست از تاعو و ییفان هم دور بشه...

اونها...
خانوادش هستند...

خیلی نگذشته بود که در خونه باز شد و بعد...

یه نفر...
یه مرد قد بلند از خونه بیرون اومد...

هوان نگاهش رو به در دوخت...
مطمئن بود که وانگجی هم از اون در بیرون میاد...

ولی به جای وانگجی...

یه مرد دیگه درحالی که دست یه بچه که تقریبا همسن هواچنگ بود رو گرفته بود بیرون اومدند...

هوان منتظر موند اما در خونه بسته شد پس یه جورایی نا امید شد... اروم برگشت تا پیش تاعو منتظر برادرش بمونه...

#

بینگهه نگران به پدر و استادش زل زده بود....
به زودی دیگه کلاس اولی میشد‌‌‌...

پدرش از شیزونش میخواست بازم بیاد دیگه مگه نه؟
نگران بود...

اگه دیگه به حضور شیزونش احتیاجی نباشه چی؟
نکنه ازمون ورودی هفته پیش رو زیادی خوب داده بود؟

شیزونش انگار متوجه نگرانی بینگهه شده باشه اروم سر بینگهه رو نوازش کرد و رو به جیانگ فنگمیان گفت
-بینگهه پیشرفت خوبی نسبت به قبل داشته... اگه بخواین باز هم بیام...

فنگمیان سریع گفت
-حتما... من نمیخوام دوباره افت تحصیلی داشته باشه...مسئول ازمونش گفت به نسبت دفعه قبلی که ازمون ورودی داده خیلی بهتر بوده... پس لطفا... باز هم تشریف بیارید...

بینگهه ذوق زده به پدرش نگاه کرد
پس شیزونش بازم میاد!

ذوق زده کمی نا محصوص بالا پایین پرید ...پدرش داخل برگشت و بینگهه به طرف شیزونش دویید و محکم بغلش کرد
-ممنون شیزون!