- سلام مامان بزرگ چطوری؟
هیونجین،با شنيدن این حرف دهنش تا هسته ی زمین پایین رفت.اصلا باورش نميشد این زنه ......
(اهم...اهم...جینی جان لطفا اسپویل نکن بذار بخونن😊)
خب ریدرها از این طرف🚶♀️🚶♀️
.
.
.
.
فلش بک به صبح – ادامه ی پارت قبل
- می کشیمشون
هیونجین شوکه به افق خیره شده بود و به آینده ی خود می اندیشید.
باورش نميشد.اونا حتی به پدر خودشون هم رحم نمی کردن اگر اون دست از پا خطا کنه.....خدا میدونه با اون چیکار میکنن.
با دوباره شروع شدن مکالمه ها، از زنجیره ی افکارِ قشنگش در اومد تا با دقت به نقشه ی عموش، که زیبا تر از افکارِ خودش بود، گوش بده.(🙂)
- خب.قضیه از این قراره که ....
تا اومد ادامه بده جسیکا پرید وسط حرفش.
* واسیتا! چند نفر هنوز موندن عزیزم.
- حالا بعدا بهشون میگیم.
* نه!به هیچ عنوان!خودت خوب می دونی از تکرار خوشم نمیاد!منتظرشون می مونیم!
جک تا اومد حرفی بزنه صدایی از طرف ورودی اومد.
/ سلام!
@ سلام.
#سلام.
%سلام.
همه سمت صدا برگشتن و اینجا فقط هیونجین مونده بود که شوکه به چهره های آشنا نگاه می کرد .
بچه هایی که پشتِ اون 4 نفر بودن.وقتی دست از دید زدن خونه برداشتن با هیونجین چشم تو چشم شدن.
:توووووو!!!!!
هیونجین با چشم هایی از حدقه بیرون زده به دوستاش زل زد و داد زد: هیونگگگگگگگ!
* اوه خوش اومدید.
@ممنون خاله یانگ.
نادیا از صندلی بلند شد و به طرفه دو تا زوج جوون رفت.
اول از همه به جلو ترین زوج سلام کرد و به ترتیب به عقب رفت.
(همه آماده باشيد🤩)
.
.
.
.
= سلام عسلِ خاله! چطوری جیمینِ خوشگلم؟
@خوبم شما خوبید؟
= عالیم.سلام یونگی خوبی؟
/ ممنون خاله.
نادیا بعد به سمت زوج بعدی رفت و امگا رو در آغوش کشيد.
YOU ARE READING
Enemy Love
Romanceخلاصه: این داستان در دنیا ی امگاورس اتفاق میفته ولی کمی فرق داره در این دنیا امگا ها تقریبا هم سطح آلفا ها هستن و مقام نسبتا برابری دارن و خب در داستان بیشتر توضیح خواهد شد دو خاندان قدرتمند یانگ و هوانگ(خب راستش این دو خانواده دقیقا برعکس هم هستن ی...