Part 14 = !خانواده ی بکن! بکن

145 23 31
                                    

-ادامه ی فلش بک-

چند ساعت بعد

جونگین p.o.v

آروم چشمام رو باز کردم.انقدر خسته بودم اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد.

سعی کردم تکون بخورم که حس کردم یه چیزی رومه.سرم رو پایین انداختم و پتوی هواپیمایی رو دیدم.دور و بر رو آناللیز کردم که چشمم به هیونجین مو طلایی افتاد.اون دست به سینه روی صندلی نشسته بود و سرش رو به پشتیه صندلی تکیه داده بود.به نظر میرسید خواب باشه.چشمام تمام نقاط صورتش رو برسی کردن و کم کم به سمت پایین رفت: ترقوه های سفیدش،شونه های پهنش،تنه رو فورمش و ..... چشمام به بین پاهاش رسید.پاهاش از هم باز بود برای راحتی ولی من اصلا به اون اهمیت نمیدم!مشکل من چیزی که بین پاهاشه هست؟!چرا انقدر برآمده ست؟!یعنی اینقدر سایزش فرق کرده تو دوسال؟!؟ یا اینکه...تحریک شده؟؟؟

بلند شدم رفتم سمتش و اصلا متوجه پتویی که دورم پیچیده شده بود نشدم و به خاطره همین نزدیک بود بیوفتم روش!!ولی خودم رو کنترل کردم.پتو رو توی دستم نگه داشتم.صورتم رو نزدیکه صورتش بردم تا بفهمم توی خواب چی داره میگه.

/ آبنبات...شاه توت

چشمام گشاد.یک دفعه سرش رو برگردوند و ملچ ملوچ کرد.خداروشکر پاهاش رو روی هم انداخت اگر این کار رو نمیکرد قطعا الان تویی دستشویی در حال خود ارضایی بودم! بعد از مدتی به این پی بردم که حدس اولم درست تر از دومی بود.

هنوز خواب بود.الان که فکر می کنم صورتش خیلی کیوته وقتی می خوابه.

صاف وایستادم و می خواستم برم که نگام به پتوی توی دستم افتاد.اون این رو روی من کشیده بود؟چطوره محبتش رو برگردونم؟ولی شاید از رایحم که روش مونده خوشش نیاد؟!

/ شاهتوت

این رو با لب های غنچه شده و اخم کیوتی گفت.

خب فکر کنم از رایحم خوشش بیاد.

سوم شخص p.o.v

آروم خم شد و پتو رو روی بدن پسر کشید.بعد از اون به صورت و چشمان بسته ی پسر نگاه کرد.

اون جذاب بود. خیلی جذاب.واقعا عاشق اون پسر شده بود و دلش خیلی براش تنگ شده بود.خیلییی زیاد.به قدری که حتی متوجه نشد کی چشماش از اشک پر شد و روی گونش سر خورد.

آروم نزدیک گوش پسر رفت.سعی کرد صداش نلرزه و زمزمه کرد:دلم....دلم برات خیلی تنگ شده بود.

سعی کرد بغضش رو نگه داره و فقط بی صدا اشک میریخت.

* عاشقتم.

بالاخره اعتراف کرد.به خودش اعتراف کرد که دیوانه وار عاشقه هیونجین هست.(بیان وسط!!حالا قر قر قر تو کمر)

و بعد خیلی نرم ولی با احساس روی موهای طلایی هیونجین بوسه ای کاشت دیگه نمیتونست بغضش رو تحمل کنه.نمی خواست هیونجین رو بیدار بشه و اینطور بهم ریخته ببینتش پس سریع سمت دستشویی جت دوید و محکم درش رو بست و شروع کرد به گریه کردن.انقدر اشک ریخت که چشماش می سوختن.

Enemy LoveWhere stories live. Discover now