فلش بک
17 سال قبل (فصل بهار)صندلی سلطنتی زرشکی رنگش توی نورگیر ترین منطقه ی اتاقش قرار داشت و نسیمی که می وزید پرده های نازکِ سفید رنگ پنجره ها و تراسی که رو بروش بود رو تکون می داد.
چشم های سبزش رو بسته و از گرمای نور روی بدن سردش لذت می برد.
هنوز هم نمی تونست با زمان هایی که قصر کاملا در سکوته کاملا کنار بیاد.انگار اگه صدای قدم های اون موجود کوچولو و صداهایی که در می آورد، رو نمی شنید حس می کرد چیزی از زندگیش کم شده.
الان فقط می شد ضربان تند قلب کوچولو و تعداد نفس هاش رو بشماره و انقدر منتظر بمونه تا اون موجود کوچولو بهش بچسبه و صدای ددی گفتن های کیوتش، گوش هاش رو نوازش بدن.
وقت هایی که خواب بود خون آشام احساس تنهایی شدیدی می کرد.
به یاد زمان هایی می افتاد که تنها و با قلبی شکسته توی این قصر خودش رو حبس کرد.
به یاد روز هایی که حتی زیبایی های دورش تمام جذابیتشون رو از دست داده بودن و سم تنهایی ذره ذره به قلبش وارد می شد.آهی کشید و دستش رو بین موهاش برد.
با شنیدن صدای قدم های کوچیکی که گوش هاش کاملا بهش عادت کرده بودن، سرش رو بلند کرد و با دیدن جونگ کوکی که توی لباس های صورتی رنگش شبیه یه خرگوش مظلوم بنظر می رسید نفسش از شدت بامزگی چهره اش بند اومد و لب هاش به لبخندی مستطیلی باز شدن.:"چیشده کوچولوی من؟بازم خوابت نبرده؟؟یا اینکه پاشدی دیدی کنارت نیستم بد خواب شدی؟؟"
جونگ کوک به آرومی چشم های پف کرده و خمارش رو مالید و همراه لب های آویزونی که نشونه ی دلخوریش از خون آشام به حساب میومد به تهیونگ خیره شد.
تهیونگ در برابر صورتی که به جای دلخوری، بیشتر کیوت و بامزه می رسید احساس ضعف کرد.
بخاطر خون خوردنش که فاصله ی زمانی زیادی با الان نداشت، دستی دور لب های خودش کشید تا خون باقی مونده ی روی لب هاش رو، در صورت وجود پاک کرده باشه و بعد به سمت جسم کوچیکی که دست عروسک پولیشی توی دستش رو گرفته و بدون حرف جلوی در ایستاده، حرکت کرد.
وقتی به یک قدمی پسرکش رسید، به آرومی بدنش رو خم کرد تا صورتش روبروی جونگ کوک قرار بگیره و دست هاش رو به معنی بغل کردن باز کرد.
جونگ کوک فورا لبخندی که دندون های بامزه اش رو بیرون مینداخت رو فرو خورد و بعد از چند ثانیه تردید بالاخره دست عروسک خرگوشی آبی رنگ رو رها کرد و خودش رو توی بغل خون آشام انداخت.
تهیونگ نفس عمیقی از عطر شیرین و نارگیلی بچه ای که در آغوش داشت کشید و با یک حرکت اون رو از جا بلند کرد.
طوری جونگ کوک رو توی بغلش نگه داشت که صورت هاشون روبروی هم قرار بگیره و بعد از اینکه مدتی با لبخند تمام اجزای بامزه ی صورت پسرک خرگوش مانند رو از زیر نظر گذروند، بوسه ی محکمی روی گونه ی تپلش نشوند:"کیوتی من...مگه بهت نگفتم که هر شب نمیتونم کنارت بخوابم؟؟تو دیگه پسر بزرگی شدی خرگوشکم...ددی بعضی وقت ها سرش شلوغه!نمیتونه همیشه پیشت باشه...تو که بخاطر این چیزا با ددی قهر نمیکنی؟"
YOU ARE READING
My Immortal Daddy [Taekook]
Fanfictionژانر:رومنس ، اسمات ،سوپرنچرال،فانتزی کیم تهیونگ از خاندان بزرگ کیم خون آشام چشم سبزیه که بر خلاف تصور بقیه ازش کاملا بی آزاره و ترجیح میده بدور از مسائل و مشکلات بین خودشون و خاندان های دیگه زندگی کنه. تقریبا موفقم هست تا وقتی که اتفاقی جون بچه ای...