part 8:Who I Am?

5.3K 774 208
                                    


آنچه گذشت..
بیست سال قبل
زن صورتش رو بالا گرفت و با ریخته شدن قطرات بیشتری روی صورتش لبخند زد.
بعد از چند لحظه با حس بوی آشنایی به روبه روش نگاه کرد و لبخندش خشک شد...با ناباوری دستش رو جلوی دهنش گذاشت و زمزمه کرد:"تهیونگ!!!"
تهیونگ لبخند مستطیلی مورد علاقه ی زن رو زد و گفت:"سلام مادر.."
........
هنوز هم همون بود...همون زن زیبایی که لباس هاش از رنگ های شاد و روشن تشکیل شده بودن و گل رز قرمزی کنار موهای جمع شده اش خودنمایی میکرد.

با تکون خوردن های جونگ کوک توی بغل مادرش بهشون خیره شد.

در حالی که با نگرانی نگاهش رو به دست های مادرش دوخته بود گفت:"مامان مراقب باش نندازیش زمین!"

مادرش چشم غره ای به سمتش رفت و گفت:"فکر کردی بعد از بدنیا اوردن و بزرگ کردن چند تا بچه بلد نیستم چطوری تو بغلم بگیرمشون؟؟!"

تهیونگ سعی کرد کمی خونسرد تر برخورد کنه...الان میفهمید مادر ها چه حسی به بچه هاشون داشتن.

سری تکون داد و گفت:"خب اره حق با توعه...عجیبه که نمیپرسی توی این مدت چیکار میکردم...حدس میزنم که دوتا برادر دیگه ام رو به جاسوسی میفرستادی درسته؟"

مادرش با شیفتگی به صورت خندون بچه نگاه کرد، انگشت اشاره اش رو بین دست کوچولوی بچه قرار داد و گفت:"اوه خب...مثل همیشه مچم رو گرفتی ...و راستی!...قرار بود تعریف کنی این بچه از کجا اومده؟؟!"

تهیونگ نفس عمیقی کشید و جملاتی که بارها با خودش تمرین کرده بود رو توی ذهنش مرتب کرد.
:"راجب مادرش اطلاعاتی ندارم اما پدرش یکی از دوست هام بود که توی درگیری های اخیر کشته شد..منم نتونستم بچه اش رو به شخص دیگه ای بسپارم برای همین هم پیش خودم اوردمش."

مادرش قیافه ی متفکری به خودش گرفت و با کمی تاسف گفت:"منظورت ماجرای دهکده ی مخفیه؟"

تهیونگ تک سرفه ای کرد و سری به نشانه ی تایید تکون داد.
مادرش بچه ای که توی اغوشش شلوغ میکرد رو محکم تر گرفت و ادامه داد:"اما تا جایی که من خبر دارم توی اون درگیری فقط یسری از چشم قرمز ها و بنفش ها بودن...!!"

برای چند لحظه تهیونگ حس کرد که ارتباط مغزش با نورون های درونیش قطع شده و در حالی که هنگ کرده بود نمیدونست چه جوابی بده.

:"چرا برادرم رو سوال پیچ میکنی مادر؟؟حتما چشم های مادر بچه ابی رنگ بوده!"

تهیونگ با جمله ای که جین به زبون اورد نفس حبس شده اش رو بیرون داد و به مادرش نگاه کرد.
زن در حالی که گونه های بچه رو نوازش میکرد خندید و گفت:"اوه درست میگی جین...یه لحظه استثناهای ارثی رو فراموش کردم..حتی خودتم به مادربزرگت رفتی..اوه خدایا فکر میکنم اونهمه کتاب خوندن تاثیر برعکس روی مغزم گذاشته!"

تهیونگ با قد دانی به صورت جین نگاه کردی و سری به نشانه ی تشکر تکون داد.

نمیدونست این هل شدن ها و استرسی شدن هاش رو از کی به ارث برده اما اصلا چیز خوبی نبود و گاهی باعث میشد از خودش یه احمق بسازه!

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now