part 26: Memories

3.1K 343 170
                                    

:«همش تقصیر توئه!»

جونگ کوکی که گردن کبود شده، دست بی حس و خون خشک شده کنار لب هاش، ظاهرش رو آشفته تر از همیشه نشون می دادن و درد زیادشون قرار نبود توسط اون دست های کشیده و انرژی سبز گرمی که عاشقشون بود مداوا بشه، این رو گفت و با مظلومیت دست سالم خودش رو به شونه اش رسوند تا شاید بتونه با ماساژ دادنش اون درد وحشتناک رو کمتر کنه.

:« تقصیر من؟!»

پسر جادوگر خون جمع شده ی داخل دهنش رو جلوی پاهای جونگ کوک تف کرد و با چشم هایی خشمگین بهش خیره شد.

اون هم وضعیت بهتری نسبت به جونگ کوک نداشت.

اون هم مجبور بود و هیچ علاقه به همکاری با همچون موجود وحشی خارج از کنترلی نداشت.

اگه فقط اون اتفاق لعنتی براش نیفتاده بود...

دستی رو روی مچ لرزونش گذاشت و سعی کرد لرزشش رو از بین ببره.

خوشبختانه هنوز هم متوجه رازش نشده بودن و این باعث می‌شد کمی بتونه نفس های تندش رو آروم‌تر کنه.

:«معلومه که تقصیر توئه! اگه فقط عین دیوونه ها بهم حمله نمی‌کردی اینطور نمی‌شد.»

جادوگر دندون هاش رو روی هم فشرد و انگشتش به طرز متهم کننده ای به سمت جونگ کوک گرفت:« یعنی می‌گی الکی بهت حمله کردم؟توی احمق نمیدونی که حتما دلیلی برای مخفی کردن هویتم وجود داره؟ جادوگر های این سرزمین باید هویتشون رو مخفی نگه دارن.اصلا چرا دارم به احمقی مثل تو توضیح می‌دم!»

جونگ کوک آهی کشید و سرش رو پایین انداخت.

احساس عذاب وجدان زیادی مغزش رو احاطه کرده بود.

حقیقتا اصلا انتظارش رو هم نداشت که شیطنت بچه‌گانش چنین تبعاتی به همراه داشته باشه.

بعد اینکه کلاه شنل پسر رو برداشت، جادوگر کنترل خودش رو از دست داد و با چندین انفجار انرژی که جونگ کوک به سختی تونست ازشون جا خالی بده تقریبا فضای تمرینیشون رو با خاک یکسان کرد و چندین محافظ هم زخمی شدن، از جمله خود جونگ کوک که بعد از برخورد یکی از اون ترکش های انرژی دستش رو به سختی احساس می‌کرد.

اما حتی اون صحنات هم ترسناک تر از چهره ی واقعی اون خون‌آشام دیوونه وقتی گردن های جفتشون رو گرفت و اونقدر فشار داد که تقریبا چند ثانیه با مرگ فاصله داشتن، نبودن.

الان هم هر دو درون مخروبه ای نشسته بودن که نمی شد اسمی بهش داد.

شبیه قصری باستانی می‌موند که سالهاست رها شده.

درخت و چمن و انواع گیاه ها داخلش رشد کرده و تبدیل به بخشی از طبیعت شده بودن.

ستون های بلندش تا جایی که چشم کار می کرد ادامه داشتن و گیاه ها بصورت نامرتبی دور بعضی مکان ها رشد کرده و رنگ سبزشون روحی به اون مکان تقریبا مرده می‌داد.

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now