part13: Trouble beginning

4.8K 654 256
                                    

برای آخرین بار نگاهی به خودش توی آینه انداخت و هومی کشید.
همچین هم بد بنظر نمیرسید، در واقع جونگ کوک تنوع رو دوست داشت و همیشه از چیز های تازه استقبال میکرد.

برای همینم لبخندی به تصویر جدید توی آینه پاشید و به سمت خروجی اتاق حرکت کرد.

بعد از باز کردن در با تهیونگی مواجه شد که به ستون تکیه زده و خیره بهش نگاه میکنه.

با دیدن لباس های متفاوتی که بشدت تهیونگ رو در نظرش زیبا کرده بود، احساس کرد نفس های یکی در میونش در حال بند اومدنه.

البته همیشه این عقیده رو داشت که این لباس ها نیستن که به خون آشام چشم سبزش زیبایی میدن، بلکه قضیه دقیقا برعکسه!!

نفهمید کی پسر بزرگتر به دو قدمیش رسید اما وقتی لپ هاش بین انگشت های کشیده ی تهیونگ حبس شدن به خودش اومد و بخاطر فشاری که به اون قسمت از صورتش میومد لب هاش به طرز کیوتی جمع شدن و بوسه ی آروم پسر بزرگتر رو روی لب های کج و کوله اش حس کرد.

تهیونگ کمی عقب کشید و پرسید
:"ضربان قلبت خیلی بالا رفته...چرا؟"

جونگ کوک دستی به قلبش کشید و اخم حق به جانبی بین ابروهاش نشست:"چطور میتونی اینو بپرسی؟انقدر جذاب شدی که کم کم داره به سرم میزنه بیخیاله نقشه شم و همینجا اغفالت کنم!"

تهیونگ جلوی خنده اش رو گرفت و در حالی که صورتش حالتی بین اخم و خنده رو داشت گفت:"محض رضای خدا...الان نه جونگ کوک...دفعه ی بعد کمرت رو درمان نمیکنم تا انقدر درخواست کردنش برات راحت نباشه.حالا ام بیا بریم تا جیغ ته هی در نیومده...همه بیرون قصر منتظرن!"

جونگ کوک چرخی به چشم های آبی رنگش داد و همزمان که به تهیونگ نزدیک میشد تا توی بغلش قرار بگیره جواب داد:"بزار انقد منتظر بمونه تا تبدیل به شلغم شه...دختره ی زشت!"

پسر بزرگتر بدنش رو مثل پرکاه بلند کرد و در حالی که میدونست قراره چه آتیشی به جون پسر کوچیکتر بزنه با بیخیالی گفت:"زشت؟اما ته هی که خیلی خوشگله...مخصوصا چشم های خاکستری رنگش.."

با دیدن صورت جونگ کوکه که با فک منقبض شده و چشم هایی که به سمتش آتیش پرتاب میکردن لب هاش رو روی هم فشرد اما قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه لب پایینیش بین دندون های پسر چشم آبی قرار گرفت و گاز محکمی ازش گرفته شد.

بالاخره بعد از اینکه حرصش رو تخلیه کرد عقب کشید و با لحنی حرصی زمزمه کرد:"کاش خون اشام نبودی تا کبودی ای که ساختم تا دو ثانیه ی دیگه از بین نمیرفت و همه میتونستن ببیننش!"

تهیونگ اینبار جلوی خنده اش رو نگرفت و به قیافه ی درهم رفته و بامزه ی جونگ کوک خندید:"ولی اینطوری زنده نمیموندم بیبی!یادته یبار شمشیر تزیینی قصر رو توی شکمم فرو کردی؟بنظرم اینکه یه خون اشامم یه مزیت برای زنده موندنم از دستت محسوب میشه...حالا ام لب های خوشگلتو گاز نگیر و انقد وول نخور تا حرکت کنم"

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now