part16:jungle Elf

3.9K 592 159
                                    

لگدی به سنگ مزاحمی که باعث سکندری خوردنش شده بود کوبید و به منظره ی رو بروش چشم دوخت.

رگه های هیجانی که دور قلبش با دور تند حرکت میکردن، باعث می شدن احساس قلقلکی از درون قفسه ی سینش داشته باشه.

چشم انداز روبه روش متشکل از درخت هایی بود که تا چشم کار میکرد ادامه داشتن و ارتفاعشون انقدر زیاد بود که حتی توی روز هم جنگل نیمه تاریک بنظر میرسید.

با اینکه توی فصل بهار به سر میبردن هنوز هم لختی بعضی از شاخه ها توی چشم میزد و برخی درخت هارو از بقیه متمایز میکرد.

پوستش از سرما منقبض شد و شنل مخملی ای که روی دست هاش بود رو دور خودش انداخت.

تقریبا دو روز از زمانی که شهر انسان ها رو ترک کرده بودن میگذشت و بالاخره بعد از راه پر دردسری که برای پیدا کردن و قانع کردن نامجون طی کرده بودن، خون آشام چشم نارنجی علارغم میل باطنیش همراهشون به هیمنتوس* (اسم سرزمین خون آشام هاست و به معنای شکوفه ی خونینه) برگشت.

تهیونگ کاملا مخالف این بود که جونگ کوک هم همراهشون بیاد اما با اصرار های پسر کوچیکتر و یونگی ای که اطمینان داده بود با وجود لوازمی که بهش مجهزن مشکلی پیش نمیاد، بالاخره راضی شد تا نگرانی هاش رو خفه کنه و برای چند روزم که شده افکار منفی رو به سرش راه نده.

قبل از اینکه از قصر خانواده ی کیم خارج بشن، پدر تهیونگ اون رو به کناری کشید  و جونگ کوک هنوزم میتونست صدای جدی اون مرد رو به خاطر بیاره.

"زمانیکه کتاب به دستتون رسید باید طور دیگه ای زمان رو محاسبه کنی...نمیتونیم به هیچ چیزی بطور کامل اعتماد کنیم پس حتی بین راه هم سعی کن تا جایی که ممکنه از رمز و راز های اون کتاب لعنتی سر در بیاری تا بتونیم به نفع خودمون استفاده اش کنیم...و اینکه....مراقب خودت باش بچه!"

با ظاهر شدن چشم های خاکستری رنگِ آشنایی، اخمی روی صورتش نمایان شد و بعد از اینکه چرخی به چشم هاش داد به این فکر کرد که قراره توی این سفر ته هی عزیزش رو هم تحمل کنه و این باعث گند خوردن به اعصابش از همین ابتدای مسیر میشد.

با گرفته شدن دستش نگاهش رو از درخت ها به سمت تهیونگی که با لبخندی اطمینان بخش خیره شده بود برگردوند.

میتونست تا ابد به اون صورت خیره بشه و از آرامشی که به قلبش سرازیر میشد لذت ببره.
نفس عمیقی کشید و جواب لبخند زیبای خون آشام چشم سبز رو داد.

سوکجین بعد از اینکه نقشه ی توی دستش رو باز کرد و به پیچ و خم هاش خیره شد، به حرف اومد:"بجنبین تا ابد وقت نداریم...از این مسیر تا آبشار مرگ خطرناکترین راهیه که قراره طی کنیم و نمیتونیم از سرعتمون استفاده کنیم چون برای چنین مسیر پر تله ای ریسک بزرگیه...دنبالم بیاین و مراقب باشین پاهاتون رو روی چی میزارید."

My Immortal Daddy [Taekook]Where stories live. Discover now