دونه های برف بدون هیچ عجله ای به اطراف حرکت میکردن و در اخر روی زمینی که کاملا به رنگ سفید در اومده بود می نشستن.
ارتفاع سطح برف های روی زمین به اندازه ای بود که پاهای همشون رو تا یک وجب زیر زانو توی خودش جا می داد.
ولی این باعث نمی شد که تهیونگ بتونه جلوی جونگ کوک برای شیطنت کردن و دوییدن روی زمین رو بگیره.
نمیخواست اون رو از بغل خودش پایین بیاره اما با اصرار های پسرکش بالاخره تسلیم شد.
درسته جونگ کوک عاشق برف بود اما بدن اونقدر قوی ای نداشت که بتونه سرما رو برای همچین مدت طولانی ای تحمل کنه...به هر حال...اون که خون آشام نبود...
جونگ کوک با دیدن فضایی که به سختی از پشت شاخه های درخت های رو بروش دیده می شد به پاهایی که الان کاملا احساس سر شدگی رو توی تمام قسمت ها، بخصوص انگشت هاش احساس می کرد، دستور حرکت داد.
بعد از اینکه شاخه های مزاحم رو کنار زد دهنش از شدت تعجب باز شد.
نمیدونست چرا همیشه وقتی اسم این مقبره به گوشش می رسید یه جای ترسناک و تاریک به ذهنش می اومد اما تصویری که الان جلوی چشم هاش قرار داشت چیزی کاملا برعکس تصورش بود.
گرچه منظره ی کاملا سردی بنظر می رسید اما از نظر جونگ کوک زیبا بود.دونه های برف توسط طاق مرمری و خاکستری رنگ بالای کتاب مهار می شدن و اجازه نمیدادن زیر اون ها مدفون بشه.
پروانه های شفاف و شیشه ای مانندی که انگار بال هاشون از یخ ساخته شده بود اطراف اون مقبره ی سنگی پرواز می کردن.
با تعجب و شوق دست های یخ زده ش رو جلوی لب های بی حس شده اش گرفت و با چونه ای که سعی میکرد لرزشش رو کنترل کنه پرسید:"وای خدای من...اینا دیگه چین؟؟؟"
ته هی ای که چند لحظه ای می شد کنارش ایستاده بود یکی از انگشت هاش رو به سمت توده ای از پروانه ها گرفت و مدت زیادی طول نکشید که یکی از اون ها با تردید و به آرومی بهش نزدیک شد و روی انگشت رنگ پریده اش نشست.
:"بهشون میگن پروانه های برفی...فقط توی زمستون و هوای سرد زنده میمونن...اگه گرما بهشون بخوره بال هاشون عین یه ماده ی ذوب شده حالت خودش رو از دست میده و دیگه نمیتونن پرواز کنن...خیلی خوشگلن مگه نه؟؟وقتی بچه بودم چند باری یکیشون رو از یه منطقه ی سرد به جایی که زندگی می کردیم آوردم...تماشای جون دادنشون قلبمو به درد می آورد...اما نمیخواستم قبول کنم که اون ها به همچین جای سرد و بی روحی تعلق دارن...بعضی اوقات میخوای یکی رو نجات بدی اما بدتر بهش آسیب می زنی...فکر می کنی اگه از مکان سرد و یخ زده اش بیرون بیاریش میتونی حالشو بهتر کنی...اما ...مثل اینکه گرما با همه رفیق نیست."
ته هی بعد از اتمام حرف هاش نگاهی به نوک سرخ شده ی بینی جونگ کوک ، چونه ی لرزون از سرماش و نگاهی که کنجکاوی ازش می بارید انداخت و بند شنل خاکستری رنگ و مخملی دورش رو به آرومی باز کرد.
YOU ARE READING
My Immortal Daddy [Taekook]
Fanfictionژانر:رومنس ، اسمات ،سوپرنچرال،فانتزی کیم تهیونگ از خاندان بزرگ کیم خون آشام چشم سبزیه که بر خلاف تصور بقیه ازش کاملا بی آزاره و ترجیح میده بدور از مسائل و مشکلات بین خودشون و خاندان های دیگه زندگی کنه. تقریبا موفقم هست تا وقتی که اتفاقی جون بچه ای...