انچه گذشت...
رایحه ی دیوونه کننده ی پسر توی بینیش پیچید و کتاب رو محکمتر بین انگشت هاش فشرد.
جونگ کوک درون دنیای خاطره قدم هاش رو تند تر برداشت و قبل از اینکه روی پاهای تهیونگ بشینه با لحنی پر انرژی گفت:«سلام ددی!!»
نفس درون سینه ی تهیونگ حبس شد و سعی کرد مثل خاطره لبخند کمرنگی بزنه و سرش رو بالا بیاره.
در حالی که قلبش از دلتنگی و عشق در حال سوختن و دیوونه کردنش بود با لبخندی که بزور روی لب هاش شکل داده بود دیالوگش رو به زبون اورد.:«سلام جونگ...»
.....
جونگ کوک لبخند درخشانی زد و بدنش رو روی پاهای تهیونگ جلوتر کشید.
چند بار دست هاش رو نوازش وار و طبق عادت بین موهای نرم و سیاه رنگ تهیونگ کشید و خون آشام هم، به سختی سعی میکرد چشم های از لذت در حال بسته شدنش رو باز نگه داره و مراقب حالات صورت و رفتارهاش باشه.
کاش می تونست دهنش رو باز کنه و از جونگ کوک بخواد که بازم ادامه بده و دست های گرمش رو از سرش جدا نکنه.
نفس عمیقی کشید تا عطر جونگ کوک رو دوباره درون ریه هاش بکشه و با اینکار برای چند لحظه ارامش بزرگی بهش تزریق شد.
دلش میخواست همین الان لب هاش رو روی لب های سرخ و بامزه ی پسر بزاره و تا زمانی که نفسش بند بیاد انجامش بده.
وقتی زمان جمله ی بعدیش رسید لب هاش رو بزور تکون داد و در حالی که سعی می کرد صداش رو ثابت و عادی نگه داره پرسید:«چیشده این ساعت اومدی پیشم؟مگه نباید در حال خوندن کتاب های نجومی که برات اماده کردم باشی؟»
جونگ کوک لبخند دندون نمایی زد و هیجان زده گفت:«میخوام یچیزی رو امتحان کنم تهیونگ. توی یه کتاب دربارش خوندم و دوست دارم ببینم چطوریه. کاراکتر های کتاب میگفتن حس خوبی داره.»
سعی کرد احساس تعجب و کنجکاوی ای که وجود نداشت رو با حالات صورتش ایجاد کنه:«چه چیزی؟»
تهیونگ با نزدیک شدن لحظه ای که به شدت منتظرش بود ضربان قلبش تند تر شد.
حالا چطور میتونست اون خاطره رو درست پیش ببره؟
چطوری باید انجامش می داد...
چرا اون گوی لعنتی اجازه نمیداد هر کاری که دلش میخواد رو انجام بده.
حتی توی این گوی هم نمیتونست اون حسی که ارزوش رو داشت بدست بیاره اما باز هم بهتر از ندیدن جونگ کوک بود...هرکاری می کرد تا ازش جدا نشه.
جونگ کوک شونزده ساله دست هاش رو روی گونه های خون اشام گذاشت و جواب داد:« الان نشونت میدم. امیدوارم درست انجامش بدم.»
و بعد، سرش رو جلو اورده و لب های داغش رو به لب های تهیونگ چسبوند و بی حرکت شد.
تهیونگ حس میکرد قلبش از شدت هیجان در حال سوختنه.
YOU ARE READING
My Immortal Daddy [Taekook]
Fanfictionژانر:رومنس ، اسمات ،سوپرنچرال،فانتزی کیم تهیونگ از خاندان بزرگ کیم خون آشام چشم سبزیه که بر خلاف تصور بقیه ازش کاملا بی آزاره و ترجیح میده بدور از مسائل و مشکلات بین خودشون و خاندان های دیگه زندگی کنه. تقریبا موفقم هست تا وقتی که اتفاقی جون بچه ای...