نوری که اتاقک کریستالی روی بدن هاشون منعکس میکرد باعث شد جونگ کوک رگ های بیرون زده ی شقیقه ی ته هی رو بهتر ببینه.
نمیدونست این چندمین باری بود که ته هی میخواست کاری که بنظر همه تقریبا غیرممکن میرسید رو انجام بده.
هر دفعه شکست میخورد و حالا انرژیش کم کم در حال تموم شدن بود.
احساس بی مصرف بودن سر تا سر وجودش رو فرا گرفت.
اینکه فعال کردن قدرتش کلید پیروزیشون محسوب میشد، باری سنگین روی دوش هاش میگذاشت و ته هی در حال له شدن زیر فشارش بود.
به عنوان یه خون آشام چشم خاکستری سال های زیادی رو صرف ارتقا دادن قدرت هاش کرد اما بعد از مدتی با نا امیدی به رعد آبی قانع شد و به عبارتی تسلیم شدنش رو پذیرفت.
حالا که فکرش رو میکرد اراده ی خودش برای بدست آوردن همچین قدرتی کافی نبوده و این اعتماد به نفس کمش یکی از ضعف هایی به حساب میومد که ته هی هنوز هم باهاش دست و پنجه نرم میکرد.
برعکس نا امیدی ای که به سرعت بدنش رو فرا میگرفت جریان انرژیش بی رمق و کم قدرت تر میشد.
با دیدن صورت رنگ پریده و دست های لرزونش نامجون سعی کرد متوقفش کنه اما در همون لحظه، جریان خاکستری رنگ انرژی دوباره توی بدن دختر به حرکت در اومد و باز هم صاعقه ی آبی رنگی که هیچ تاثیری روی اون کریستال های مستحکم نداشت به میله های اتاقک برخورد کرد و همراه فریادِ از سر ناراحتی دختر، محو شد.
ته هی با حرص مشتی روی زمین کوبید و دردی که توی عضلاتش میپیچید باعث شد صورتش بیشتر و بیشتر درهم بره.
سوکجین با دیدن حالش به سمتش حرکت کرد و بعد از گرفتن بازوش گفت:"کافیه...بیشتر از این به خودت فشار بیاری آسیب جدی تری میبینی...فعلا کافیه..."
ته هی لب هاش رو روی هم فشار داد و چیزی نگفت.
میدونست حق با نامجونه...اگه همین انرژی کمش رو هم از دست میداد دیگه حتی نمیتونست به تنهایی بدنش رو حرکت بده.جونگ کوک شنل تهیونگ رو دور خودش محکمتر پیچید و بدنش رو کاملا به تهیونگ چسبوند تا سرمای کمتری رو احساس کنه.
سرش رو به شونه ی خون آشام عصبانیش تکیه داد و هوفی کشید.
بر اساس تخمین تقریبی اش، یک روز کامل از وقتی که توی این زندان کریستالی لعنتی اسیر شده بودن میگذشت.به شدت احساس تشنگی میکرد اما چیزی به زبون نمیاورد تا حساسیت تهیونگ روی خودش رو بیشتر نکنه.
میدونست پسر بزرگتر انقدر نگرانشه که هر لحظه ممکنه با یه قدرت ناشناخته کل قصر رو روی سر اِلف های دردسرساز خراب کنه و اون رو از اینجا بیرون ببره.
طبق عادت بچگیش دستش رو دور یکی از انگشت های تهیونگ حلقه کرد و سرش رو بین گردنش فرو برد.
YOU ARE READING
My Immortal Daddy [Taekook]
Fanfictionژانر:رومنس ، اسمات ،سوپرنچرال،فانتزی کیم تهیونگ از خاندان بزرگ کیم خون آشام چشم سبزیه که بر خلاف تصور بقیه ازش کاملا بی آزاره و ترجیح میده بدور از مسائل و مشکلات بین خودشون و خاندان های دیگه زندگی کنه. تقریبا موفقم هست تا وقتی که اتفاقی جون بچه ای...