chapter3🌼

551 146 14
                                    


받을 수있는 가장 소중한 선물은 진정한 친구입니다.

با ارزشترین هدیه ای که میتونی دریافت کنی یک دوست واقعیه.

درحالی که به دیوار توالت تکیه زده بود به کف دستهاش خیره شد. چند گلبرگ دیگه...

نمیدونست داره چه بلایی سرش میاد اما با این حال دلش نمیخواست درباره‌اش با کسی صحبت کنه

از اینکه عجیب باشه میترسید...دیگران اگر متوجه این موضوع بشن چه واکنشی نشون میدن

گریه میکرد

+چرا؟ فقط چرا؟...

هیونجین هم دست‌کمی از اون نداشت، درحالی که با پاهای سنگین شده‌اش پشت دیوار ایستاده بود، به دوستش نگاه میکرد.

وقتی بومگیو رو درحال گریه کردن میدید قلبش به درد میومد، مثل چندروز قبل که توی خیابون دیدش و الان... با فکر کردن بهش میخواست هرچیزی که باعث گریه دوستش شده رو نابود کنه.

_بیومی؟

بالاخره صدای لرزانش از گلوش خارج شد

+ جینی‌جینی! اینجایی؟

اشک هاش رو پاک کرد و با لبخندی که به هیچ‌وجه واقعی به نظر نمی‌رسید هیونجین رو نگاه کرد

هیونجین دستش رو دور شونه های پسر حلقه کرد

_اشکالی نداره. میتونی گریه کنی بچه خرس

اشک های بومگیو لباس هیونجین رو خیس میکردن. درست مثل وقتی که 11 ساله بود و از دوچرخه افتاد، اون زمان هم هیونجین بغلش کرد و بهش گفت اشکالی نداره.

همیشه هیونجین کنارش بود و به بومگیو اجازه میداد با تکیه کردن به شونه‌های بهترین دوستش آروم بشه.

+ بوم. نمیخوام مجبورت کنم چیزی رو واسم توضیح بدی بلکه میخوام ازت خواهش کنم... اگر میشه بهم بگو چه مشکلی پیش‌اومده.

بومگیو ساکت شد. حس میکرد بدنش بی‌حس شده. نمیخواست دوستش فکرکنه اون عجیبه.

_هی. نمیخواستم تحت فشار قرارت بدم. من متاسفم باشه؟
به من نگاه کن بوم... چیزی نیست

+ نمی‌دونم.... من گلبرگ سرفه میکنم. من عجیبم...حتی برای خودم عجیبه.
نمیفهمم داره چه اتفاقی میوفته،گیج شدم و میترسم، من...

_آروم باش بیومی. تو اصلا عجیب نیستی. من کنارتم هوم؟ باهم میفهمیم چی‌شده..

سعی داشت به پسر احساس آرامش و امنیت بده. میدونست که برای اعتماد کردن و گفتن اون حرفا بهش چقدر اذیت شده
.
.

هیونجین قبل از اینکه پسر بخاطر ضعف بیهوش بشه اون رو به سلف کشوند و مجبورش کرد ساندویچش رو بخوره.
بومگیو با بی‌میلی ساندویچ رو توی دستش گرفته بود اما هیونجین تا زمانی که مطمئن بشه پسر همش رو میخوره بهش خیره شد.

_هاناهاکی*

+ اون چیه؟

هیونجین درحالی که با دقت به صفحه لب‌تاپ نگاه میکرد، دوباره تکرار کرد

_هاناهاکی، اسم بیماری‌ای که الان درگیرش شدی.
.
.
________________________________

*هاناهاکی افسانه‌ای مربوط به شرق آسیا به خصوص کشور های کره و ژاپن است. این کلمه از دو واژه‌ی هانا (به معنی گل) و هاکیماسو (به معنی بالا اوردن) تشکیل شده.

وقتی کسی درگیر یه عشق یک طرفه میشه داخل ریه هاش گل رشد میکنه و هرچی این عشق بیشتر بشه، رشد گل ها نیز بیشتر و بیشتر میشه تا جایی که این باعث میشه فرد عاشق با سرفه های شدید، گل بالا بیاره.

گلی که در ریه رشد میکنه نوع ثابتی نداره و بستگی به گل مورد علاقه‌‌ی فردی که عاشقش شده، برای هرکسی متفاوته.

مدت زمان مشخصی برای این بیماری وجود نداره اما ممکنه 2 هفته تا 3 ماه و در موارد نادر 18 ماه ادامه پیدا کنه.

معمولا فرد عاشق اونقدر این وضعیت رو تحمل میکنه که در آخر منجر به مرگ میشه اما در چند حالت میشه از مرگ جلوگیری کرد.

1. معشوقه متوجه عشق اون بشه و حس متقابل داشته باشه تا از رشد گل جلوگیری بشه.

2. کسی که عاشقش بوده رو رها کنه و به فرد دیگه‌ای احساس پیدا کنه.( این احساس نمیتونه از نوع دوستی باشه بلکه باید عشق واقعی باشه)

3. با جراحی ریشه گل رو عمل کنه، البته با انجام این عمل ممکنه فرد تمام خاطرات رو از دست بده یا قدرت دوباره عاشق شدن رو نداشته باشه. (انجام عمل جراحی همیشه موفقیت‌آمیز نیست و ممکنه نتیجه مطلوبی نداشته باشه.)

در برخی روایت های به‌غیر از بالا آوردن گل علائم دیگه‌ای مثل تب، لرزش غیرقابل کنترل ، از دست دادن اشتها، تغییر ناگهانی دمای بدن و... گفته شده.

________________________________

ووت و کامنت؟!

"loving you"Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang