•
빛이 밝아 질수록 그림자가 어두워진다.هر چی روشنایی بیشتر باشه سایه تاریک تره.
•در این چند روز سرفههاش بیشتر شده بود و امروز هم در کنار سرفه های شدیدش متوجه وجود چندتا گلبرگ رز* شده بود.
بعد از اینکه دلیلش رو جستوجو کرد متوجه شد وجود گلبرگهای رز به این معنیه که مرحله آخر بیماریش رسیده و وقت زیادی باقی نمونده.
و احتمالا در آخرین روزها تمام گل ها به رز سرخ تغییر میکردن.لبخند زد
اگر تا چندروز قبل بود ترجیه میداد بمیره اما احساساتش نابود نشن اما حالا نه.*
بومگیو واقعا نمیخواست با مردنش زندگی رو برای بقیه سخت کنه.
اگر بخاطر احساسات مزخرف و خودخواهانش میمرد و برای همیشه راحت میشد.
اما در اون صورت فقط باعث شده بود پدرومادرش، هیونجین، کسانی که باهاشون آشنا بود، و حتی یونجون عزیزش آسیب ببین.
تصمیم گرفته بود بین مردن و زندگی کردن گزینه دوم رو انتخاب کنه، بنظرش بدون عشق زندگی کردن راحتتر از مردن با ناراحتی و عذابوجدان بود.و حالا بعد از ساعتها مشاوره دادن به خودش، اینجا بود.
در اتاق انتظار دکتری که هیونجین معرفی کردهبود نشسته بود تا اسمش گفته بشه.
.
.
.
"چوی بومگیو"نفس عمیقی کشید و بلند شد. هیونجین هم به تبعیت از بومگیو ایستاد.
درسته هیونجین! اون پسر بعد از اصرار زیاد موفق شده بود به بومگیو بفهمونه به هیچوجه نمیزاره تنها بیاد!."خب گفتین حدود سه هفتههست که درگیر بیماری هستین؟"
"حالا که ریشه ها رشده کردن و تعداد سرفهها افزایش پیدا کرده تصمیم گرفتین عمل کنید درسته؟ "+بله، همینطوره
"من حین معاینه شما متوجه شدم ریشهها به شدت قوی هستن و رشد زیادی داشتن. بزارید رک بهتون بگم، شانس موفقیت کامل فقط 10 درصد هست و این 10 درصد به شرطی کاملا موفق میشه که شما در وضعیت روحی و جسمی نسبتا خوبی باشین"
+فقط.. لطفا فقط انجامش بدین.
"اگر از تصمیمتون مطمئن هستین به مدیریت برید و فرم درخواست رو پر کنید. ما بازهم از طریق تماس تلفنی با شما صحبت خواهیم کرد"
+متشکرم دکتر.
میدونست دکتر با ترحم باهاش صحبت میکرد و از این حس متنفر بود.
هردو از اتاق بیرون اومدن.
هیونجین نمیتونست دیدن درد کشیدنش رو تحمل کنه اما هیچکاری به غیر حمایت کردن از تصمیمات بومگیو نمیتونست انجام بده._بومی انجام دادن جراحی فقط..
بومگیو حرف هیونجین رو قطع کرد.
+میدونم که شانس زیادی ندارم اما این تنها راهه، میدونم که همهچیز درست میشه. جینجینی بهم اعتماد کن؟
_فقط میخوام بدونم که از تصمیمت پشیمون نمیشی؟
درحالی که یا مسخره بازی میخندید جواب دوستش رو داد
+الان نه تنها مغزم بلکه قلبم هم میگه باید اینکارو انجام بدم... پس پشیمون نمیشمهیونجین بعد از تموم شدن حرف پسر اون رو در آغوش کشید.
بدون هیچ حرفی کمرش رو نوازش میکرد و به آرومی اشک میریخت.+هییی هوانگ گریه میکنه. ببینمت واقعا داری گریه میکنی!؟
_همهی این اتفاقات لعنتی رو پشت سر گذاشتی و هنوزم میخندی انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده. احساس بیفایده بودن میکنم.
+نه هیونجین، واقعا نه. مزخرف نگو.
+نگاه کن ما کجاییم! تو الان با من از پیش پزشک برمیگردی. کاری که حتی پدر و مادرم هم انجام نمیدن.
+تو تکتک دردای من رو شنیدی و به حرفهای من گوشدادی و پابهپای من اشک ریختی. تو واقعا تمام تلاشت رو کردی. حتی بیشتر از خودت برای من وقت گذاشتی.
+خودت رو سرزش نکن تو بیشاز حد کافی هستی برای من.هیونجین پیشونی بومگیو رو بوسید.
_قوی باش بیبی
+من قویام هوانگ. لوسبازی در نیار لطفا.... از این مدل حرف زدنت بدم میاااد
بومگیو برخلاف حرفش با لبخند واقعی از بغل دوستش جدا شد...
________________________________
*هاناهاکی بیماریای افسانهای هستش و هنوز هیچکس متوجه نشده کدوم روایات واقعیه و کدام دستخورده.
در این پارت اشاره شد حالا که بیماری شدیدتر شده، بیمار گل رز بالا میاره. احتمالا این روایت ترکیب شده با افسانه بیماری اسپوروتریکوز هست.
این بیماری واقعی هستش اما افسانهای پشتش وجود داره که گفته میشه کشاورز یا باغدار هایی که گل رز پرورش میدن، بعد از مدتی زیبایی گل باعث میشه عاشقش بشن و نتونن ازش دل بکنن و این باعث به وجود اومدن بیماری مشابه هاناهاکی میشه.
به همیندلیل احتمال میدم این بخش داستان با این افسانه ترکیب شده باشه.* ("اگر تا چندروز قبل بود ترجیه میداد بمیره اما احساساتش نابود نشن اما حالا نه.") این جمله رو بومگیو در طول فیکشن با خودش گفت.
در برخی روایات گفته شده افراد مبتلا به هاناهاکی اونقدر درگیر علاقشون به معشوقه خودشون میشن که فراموش میکنن دقیقا به چه دلیل دارن زندگی میکنن و حسشون نسبت به معشوقه رو بالاتر از هرچیزی میدونن برای همین ترجیح میدن ریشهای که توسط احساساتشون به وجود امده به زندگیشون پایان بده.
اما بومگیو کسی مثل هیونجین رو در کنارش داشت که مدام بهش یاداوری میکرد تنها نیستش و نباید به خودش آسیب بزنه.
شاید به همین دلیل بومگیو به خودش اومد و تصمیم گرفت احساساتش رو متوقف کنه....ووت و کامنت؟! ^^
YOU ARE READING
"loving you"
RomanceCouple: yeongyu Genre: youth - school life- Fantasy • 널 위해서라면 난 아파도 강한 척 할 수가 있었어 بخاطر تو میتونم وانمود کنم قوی ام حتی وقتی صدمه دیدم. • _تو خوبی؟ +من خوبم هیونگ اون دروغ میگفت 'ترجمه شده' نویسنده: Orangebeoms