Chapter9🌼

464 144 17
                                    


모든 사람들이 등을 돌려도 나만이 네 편.

حتی اگه همه به تو  پشت کنن، من کنار تو میمونم.

بومگیو بعد از اتمام آهنگ، برخلاف خواسته‌اش که فرار کردن از اون کلاس خفه کننده بود, برگشت و کنار تهیون نشست.

اما تهیون همچنان به وسط کلاس خیره‌شده بود. احساسات عمیقی که بومگیو از طریق خوندن بهش منتقل کرده بود باعث میشد به خودش بلرزه.

ریتم آهنگ مثل یک میل عمیق به غرق شدن بود.
غرق شدن درون بی‌نهایت بعد از احساس پوچی.

هیونجین دستش رو دور شونه پسر حلقه کرد
_بومی تو عالی بودی.. همه رو با صدات میخکوب کردی.

+فکرنکنم، اونقدرا هم خوب انجامش ندادم

پسر موهای بومگیو رو نوازش کرد و لبخند اطمینان بخشی زد
_ جدی میگم بچه خرس، عالی انجامش دادی

+ممنونم جین‌جینی

بومگیو درحالی که نگاهش رو از دوستش میگرفت متوجه چشمای یونجون شد که بهش خیره شده بود.

اشتباه نمیکرد، نگاه هیونگش واقعا غمگین بود.

یونجون همیشه با چهره درخشان و خنده‌های شیرینش بهش نگاه میرد اما حالا احساسی که از اون چشم‌ها بهش منتقل میشد، ترکیبی از غم و نارضایتی بود.
انگار که هیونگش خودش رو مقصر تمام اتفاقاتی میدونست که ازش بی‌خبر بود.

با فکر کردن به اینکه ممکنه هیونگ عزیزش همچین واقعا همچنین احساسی داشته باشه از خودش متنفر شد.
نباید بیشتر از این به دیگران آسیب میزد.

با لبخند ساختگی به یونجون نگاه کرد.قصد داشت حالش رو خوب کنه.

اما یونجون... اون به خوبی حالات چهره بومی رو میفهمید.
پسری که نگاهش میکرد فقط زمانی اینجوری لبخند میزد که ناراحت بود و مشکلی براش پیش اومده بود.

ناراحت؟

لبخند تلخ بومگیو باعث شد یکبار دیگه از خودش بپرسه "چرا؟"
چرا بومگیو اینطوری لبخند میزد؟چرا جوری نگاهش میکرد که احساس عجیبی داشته باشه؟ چرا ناراحت بود؟چرا اینقدر عجیب شده بود؟
مهم ترین سوالش این بود...
چرا موقع درک احساسات مردم اینقدر خنگ میشد؟
.
.
.
بالاخره بومگیو تصمیمی که حاصل چندین روز بیخوابی و درگیری با خودش بود رو گفت

+جین‌جینی، فکرکنم میخوام عمل کنم، یعنی درواقع فکرکنم ترجیه میدم ریشه‌ها رو از بین ببرم.

_نه.. نمیخوام با تصمیمت مخالفت کنم اما...
_ اصلا نظرت چیه بجای عمل سعی کنی یکی دیگه رو برای دوست داشتن پیدا کنی؟

+.....

_بومی! نمیتونم کاری‌ کنم عاشق کسی بشی
_ولی حتی اگه بخوای میتونیم باهم باشیم! هوم؟

_بیا باهم باشیم! میتونم عاشق هم بشیم... من واقعا تلاشم رو میکنم

+جینی آروم باش.
+ از احساسات هردومون نسبت به هم مطمئنم. تو منو به عنوان یه دوست، دوست داری منم همینطور.

هیونجین کلافه دستش رو بین موهاش کشید
_من متاسفم که نمیتونم کاری کنم

+متاسف نباش جینی، الان همه دارن زندگی خودشون رو میکنن اما تو اینجا کنار منی.. این برای من خیلی با ارزشه. اینکه میدونم کسی رو دارم تا بهش تکیه کنم.
تنها خواسته‌ای که ازت دارم اینه بقیه این مسیر رو هم کنارم بمونی.

_ من همیشه هستم بچه‌خرس. من تمام سعیم رو میکنم که همیشه کنارت باشم و بهت کمک کنم.

+ممنونم که هستی.. فعلا ترجیه میدم بجای عمل، استراحت کنم.

_اما استراحت کردن کمکی نمیکنه، تو همین الان‌هم حالت بده، دیروز اونقدر سرفه کردی که از حال رفتی. بومی من واقعا نگرانتم

+ببخشید که باعث نگرانیت شدم.

‌_من این حرف رو نزدم که ازم عذرخواهی کنی فقط اینکه من نمیتونم نسبت به تو و بیماریت بی توجه باشم. میخوام دوباره سلامتیت رو به‌دست بیاری...
_ نمیتونی دیگه دوستش نداشته باشی؟ سعی کنی فراموشش کنی؟

بومگیو حتی با شنیدن حرف دوستش هم یخ کرد.
فکر کردن به اینکه باید از دوست‌داشتن یونجون دست برداره حتی از ریشه های مزاحم درونش هم بیشتر اذیتش میکرد.
چطور ممکن بود بتونه بخشی از وجودش رو فراموش کنه درحالی که حتی تصور فراموش کردنش هم وحشتناک بود.

+فکرنمیکنم بتونم

پسر آهی کشید
_هر انتخابی که بکنی من کنارت هستم و ازت حمایت میکنم اما حق نداری با انتخاب اشتباه باعث بشی از دستت بدم!

+من قرار نیست جایی برم. ممنونم که هستی هوانگ هیونجین.

________________________________

ممنونم که فیک رو دنبال میکنید^^ ووت و کامنت؟!

"loving you"Where stories live. Discover now