chapter10🌼

461 139 27
                                    


난 니가 잘 지낸다는 그것만 ،확인하면 돼...

همه چیزی که میخوام بدونم ،اینه که حالت خوبه ...

یونجون بعد از اتمام کلاسش توی راهرو قدم میزد، بعد از اینکه برای رقصش نمره A* گرفته بود سعی داشت گام‌هاش رو سبک برداره تا مثل یک حرفه‌ای به‌نظر برسه.
لبخندش لحظه‌ای هم از روی صورتش کنار نمیرفت، صبح قرار گذاشته‌بودن توی کافه تریا همدیگه رو ببینن و حالا برای دیدن هرچه زودتر دوست‌پسرش هیجان‌زده بود.

~سرفه

صدای سرفه‌های کسی رو شنید، اولش میخواست فقط یه مسیرش ادامه بده اما با شدیدتر شدن سرفه‌ها، چند قدم به عقب برگشت. احتمالا صدا از راهرو فرعی‌ای بود که به آزمایشگاه میرسید.
جلوتر رفت و در سالن نسبتا بزرگ آزمایشگاه رو باز کرد اما با دیدن بومگیو درحالی که رو زمین خم شده بود و به شدت سرفه می‌کرد، دستش از روی دستگیره سر خورد.
_بیوم.. ؟

قبل از اینکه بتونه اسم رو کامل به زبون بیاره پسر بلند شد و از در پشتی آزمایشگاه به سمت توالت دوید.
ناخودآگاه پاهاش به دنبال بومگیو کشیده شدن، مسیری که پسر رفته بود رو دنبال کرد و به کل فراموش کرد که چند دقیقه از قراری که داشت گذشته حالا دوست‌‌پسرش توی کافه تریا منتظرشه.

صدایی که احتمالا متعلق به بومگیو بود بین صدای بلند شرشر آب گم شده بود و نمی‌گذاشت یونجون زمزمه های پسر رو به درستی بشنوه.
برا بهتر شنیدن حرف‌های بومگیو نیمه‌ی در رو باز کرد..
صدا لرزون پسر حالا بهتر به گوش میرسید

+لعنتی! لعنتی!

+خسته‌ام! خدایا خسته‌ام. نمیشه بجای من این حس لعنتی رو بُکشی؟

+هرگز قرار نیست توسط اون دوست‌داشته بشم! هرگز!

+حسی که ناخواسته به وجود اومد و مرگی که ناخواسته درپی داره

+شگفت‌انگیزه که قراره بخاطر چندتا ریشه توی گلوم بمیرم.

+تمام زندگیم یکنواخت و خسته کننده بود احتمالا به همین دلیل یه مرگ متفاوت رو برام در نظر گرفتی.

صدای هق‌هق هاش اوج گرفت.

حرف‌های پسر باعث شده‌بود یونجون پشت در یخ بزنه، پاهاش متوقف شده بودن. حتی درست فکر کردن به موقیتی که درش قرار گرفته بود هم سخت بود .

از چه زمانی بومگیو بیماری داشت؟

از چه زمانی پسر اینقدر شکننده شده بود؟

چرا همه‌چیز رو ازش پنهان کرده بود؟

ازکی مثل یه احمق زندگی میکرد؟

چه‌ زمانی از بومگیو فاصله گرفته‌بود؟ چرا حالا اینقدر دور به نظر میرسید؟




از وقتی که با دوست‌‌پسرش آشنا شده‌بود.
و به مرور وقت‌هایی که قبلا با بومگیو میگذروند متعلق به دوست‌پسرش شده بود.

لعنت بهش.

________________________________

* ‌A معادل نمره 20 خودمونه

هااای^^.. امیدوارم روز خوبی رو سپری کرده باشین.(میدونم برای آپ کردن دیروقتهㅠㅠ)

میخواستم یه صحبت کوچولو باهاتون داشته باشم. از وقتی فیک رو شروع کردم چندین نفر پرسیدین 'چرا پارت ها اینقدر کوتاهن' همینطور که قبلا هم گفتم این کار ترجمه شده هستش.
اگر این فیک رو با زبان اصلی بخونید متوجه میشید خیلی کوتاه‌تر از چیزی هست که من می‌نویسم، در این مورد باید بگم با اجازه از نویسنده خیلی از بخش‌ها یا دیالوگ‌ها رو با قلم خودم به فیک اضافه کردم چون حس میکردم این ایده داستانی لیاقت این‌رو داره که بیشتر درباره‌اش نوشته بشه. (البته این نوشته‌ها بدون اینکه روند اصلی داستان رو دچار تغییر کنه اضافه شده)

و در آخر اینکه سعی میکنم هر چپتر رو با حداقل فاصله آپ کنم.
چپتر 11 هم فردا آپ میشه^^

ووت و کامت رو فراموش کنیدد♡+-+

"loving you"Where stories live. Discover now