🍁10🍂

731 85 6
                                    

🐕آران🐕

اون سرخی که توی سفیدی چشاش میدیدم نشون میداد شب خوبی در انتظارم نیست!
نمیخواستم دوباره اون همه درد رو بچشم اما مگه میتونستم از خودم دفاعی کنم؟!
میون بوسه های پر از خشونتش روی پوست گردنم در حال جون دادن بودم.
نه میدونستم کی خسته میشه و نه میتونستم حرکتی کنم!
بوسه هاش رفته رفته پر مکش تر میشد.
نفس هام کم و کم تر میشد و تنها میتونستم به بازو هاش چنگ بزنم که اون هم فایده ای نداشت!
انگار خوشش میومد از اینکارم که حتی با فرو رفتن ناخن هام دوی پوستش و خونی شدنش حرکتی نمیکرد!
میون جدال با بیرحم ترین مرد زندگیم بودم که پیچش بدی زیر شکمم حس کردم.
قلبم از دردی که داشت ایستاد.
لبام روی ساعدش نشست و گازی ازش گرفتم.
از فکم گرفت و لباش رو روی لبام کوبید.
دستش با خشونت روی بدنم حرکت میکرد.
وقتی به زیر شکم و اندام خصوصیم رسید جیغ خفه ای کشیدم و لب زدم:
درد...درد...میکنه...هق...

توی صورتم خیره شد.
اخمی کرد و گفت:
هنوز که کاری نکردم پدرسوخته...این همه کلی بازی برای چیه؟!

با گریه به زیر شکمم اشاره کردم که از گردنم گرفت و کمی فشرد و با پوزخندی گفت:
درد داری چون هنوز ارضا نشدی بچه...نترس نمیزارم بهت بد بگذره!

سرم رو با عجز به دو طرف تکون دادم که بی توجه بهم لباس زیرم رو از توی رون هام بیرون کشید و گازی از دو طرف رون هام گرفت.
شروع به مکیدن گوشت رون هام کرد.
حس عجیبی داشتم.
انگار دلم میخواست بالا بیارم.
آرتور داشت حساس ترین نقاط پایین تنه ام رو اسیر دندون هاش و زبون داغش و لبای بزرگش میکرد.
پیچش زیر دلم بیشتر شد.
بدنم بخاطر عوق زدن منقبض شد و دستم رو جلوی لبم گذاشتم.
با دستم به شونه اش فشاری آوردم تا از خودم دورش کنم.
اما محال بود و وضعیت حالم داشت خراب و خراب تر میشد.
تقلا کردم اما اون فکر میکرد دوباره قراره بهش اجازه ی کاری ندم و یه دستم رو میون دست های قدرتمندش گرفت و دست دیگه اش رو روی شکمم کذاشت و فشرد تا روی تخت ثابت نگه داره من رو اما طولی نکشید که این انقباض ها بدنم برای عوق زدن تموم شد و بدون هیچ چاره ای سرم رو به سمتی کج کردم و عوق زدم!

پیچش معده ام رفته رفته بیشتر شد و میون عوق زدن به گریه افتادم.
حالم اصلا خوب نبود!
اسید معده ام زده بود بالا و کمی خون از میون مایع زرد رنگی که بالا میاوردم دیده میشد!

وقتی عوق زدنم تموم شد.
بیحال روی تخت افتاده بودم.
صدای دادش رو شنیدم که خدمه رو صدا زد.
سیلی های نرمی روی صورتم زد و صدام زد اما همه چیز خیلی برام گنگ بود!
روی صورتم و نوازش کرد و حتی پیشونیم رو بوسید.
برای یه لحظه یه آرتور دیگه ای میون چشام ظاهر شده بود!

وقتی لباسش رو پوشید.
چند نفر وارد اتاق شدن.
از روی تشک بلندم کرد و به سمت حموم برد.
وقتی توی وان خوابوندم دیگه هیچی نفهمیدم و بیهوش شدم!

king💔slaveWhere stories live. Discover now