🍁40🍂

323 28 0
                                    


🐆آرتور🐆

عصبی و با بغض لب زد:
آرتور تو میدونستی استرس برای من و بچه خوب نیست اما به فکر خاموش کردن عصبانیتت بودی!

آهی کشیدم و گفتم:
باشه آران...باشه عزیزه من...قبول من اشتباه کردم...

دست روی سینه اش گذاشتم و خوابوندمش روی تخت و گفتم:
یکم آروم بگیر...بخواب و استراحت کن...بچه ام از دست رفت از بس حرص خوردی!

اخمی کرد و دراز کشید و با لبخندی با عشق پتو رو روی شکمش گذاشتم که چشم غره ای بهم رفت و گفت:
بیا اینجا...

به بغلش اشاره کرد که لبخندم عمیق تر شد و انگار که مجبور بود با وجود قهر بودنش و تنها بخاطر ویارش به من این نزدیکی رو قبول کنه!

سمتش رفتم و کنارش دراز کشیدم و توی آغوشم کشیدمش و روی لباش رو بوسیدم و گفتم:
عروسکم حالا راحت بخواب!

سر روی سینه ام گذاشت و چشاش رو بست و حس کردم که لباش نامحسوس روی سینه ام نشست و بوسید و غرق آرامشم کرد!

دستم رو سمت شکمش بردم و آروم انگشتم رو روش کشیدم و نوازشش کردم.
واقعا این برجستگی زیباترین برجستگی از اعضای بدن انسان میتونست باشه که معنی عمق عشق و زندگی رو میداد!

king💔slaveWhere stories live. Discover now