🐕آران🐕وقتی چشم باز کردم با صورت غرق در خوابش رو به رو شدم.
خیلی همه چیز بی نقص نبود؟!
بینی کشیده...صورت کشیده...موهای مشکی با رگه های قهوه ای...مژه ها بلند...ته ریش همیشه مرتب...لبای قلوه ای سرخ رنگ...رنگ پوست برنز...چشای رنگی!اونقدری زیبایی و جذابیت داشت که دلم میگفت ای کاش تاپ بودم!
از حرفم خنده ام گرفت شاید به خاطر این کوچولوی توی شکممه که اینقدر خلقیاتم عوض شده!دستم رو سمت صورتش بودم و آروم نوازشش کردم.
همون ارباب مغروری که آزارم میداد حالا پدر بچه ام بود و ازم مراقبت میکرد و منم دیگه ازش متنفر نبودم و عاشقش بودم و اینکه همیشه باعث لبخند روی لبامه خوشحالم میکرد!عذاب هایی که از بچگی تا الآن بهم داده کم نبود اما حالا داشت به بهترین شکل ممکن جبرانشون میکرد.
دستم رو سمت لباش بردم که یهو روی انگشت هام رو بوسید و لبخندی زد.
یعنی بیدار بود و خودش رو به خواب زده بود!
توی بغلش فشردم و لباش روی پیشونیم نشست و بوسید و گفت:
صبج بخیر زندگیم...لباش رو سمت شکمم برد و عمیق بوسید و گفت:
صبح بخیر خوشگله بابا!دست روی صورتش گذاشتم و با لبخندی لبام رو به لباش رسوندم و بوسیدم و لب زدم:
صبح توهم بخیر مردمن!