🍁48🍂

307 20 0
                                    


🐕آران🐕

با ورودمون به خونه دور هم نشستیم.
آرتور گفته بود توی سالن پایین یه میز رو با کیک و خوراکی تزیین کنن.

به قدری ذوق داشتم که حد نداشت.
قلبم محکم توی سینه ام میکوبید و انگار فهمیده بود که میخندید و توی بغلش نشوندم و با هم کیک رو بریدیم و آبتین و کیان دست زدن.

تیکه های کیک رو که بریده بودیم رو توی پیش دستی هایی گذاشتیم و با قهوه هایی که روی میز بود خوردیم.

به خدمه سپردم شیشه شیر آرتان رو بیاره.
وقتی شیشه شیر رو آورد و با احترامی روی میز گذاشت.

آرتور آرتان رو توی بغلش گرفت و شیشه شیر رو برداشت و مشغول شیر دادن بهش شد.

با لذت بهشون چشم دوختم.
دیگه هیچی از خدا نمیخواستم.
یه خانواده ی سه نفره ی پر از عشق.
یه خانواده ی بدون هیچ بدخلقی و گرفتاری و دردسر و تنها با آرامش!

دیگه واقعا خبری از هیچ کدوم از اون روزهای سخت نبود!

king💔slaveHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin