🍁18🍂

495 47 0
                                    

🐆آرتور🐆

خواستم بلند بشم که کمکم کرد.
با چشای وحشت زده به زخمم نگاه کرد و گفت:
جای بدیه...میخوای برسونتمت بیمارستان؟!

به اطراف نگاه کردم.
دیدم تار میدید سری تکون دادم تا دیدم واضح بشه و گفتم:
کجاییم؟!

به نظر کارگر ساده و مهربون و کمک دهنده ای میومد که لبخند زد و گفت:
اینجا محل کارمونه...زیر این تپه معدنه...من داشتم میرفتم سمت ماشینم که دیدم این صحنه و ماشینت رو...دوست هام زودتر رفتن وگرنه کمکمون میکردن!

تایید کردم.
چون راهی نداشتم بهش اعتماد کردم و همراهش سمت ماشینش رفتم.
نشوندم و سریع روند سمت بیمارستان.
میدونستم اگه بریم اونجا پلیس سر میرسه و علت تیر خوردگی رو ازم میپرسه برای همین لب زدم:
اگه میتونی به آدرسی که میگم برسونم...اگه...سرفه...نمیتونی...

سریع تایید کرد و گفت:
باشه اما شما خیلی خون ازت رفته آقا...

با درد لب زدم:
هر چقدر بخوای بابت کمکت بهت پول میدم...سرفه...آیییی...

تند تند تایید کرد و پا روی پدال گاز گذاشت و گفت:
باشه...باشه بگو میرسونمت!

آدرس عمارت پنهانیم رو دادم.
سعی کردم نخوابم.
خیلی سخت بود مبارزه با بسته نشدن پلک هام!

king💔slaveWhere stories live. Discover now