🐆آرتور🐆
دارکی برای خواستگاری ازش دیده بودم.
وقتی اون آتیش بازی رو دید کلی ذوق کرد و اشک هاش جاری شد و برای بوسیدنم یه لحظه هم صبر نکرد.وقتی انگشتر رو دستش کردم و روی دستش رو بوسیدم اونم به تقلید از من انگشتر رو دستم کرد و روی دستم رو بوسید که با عشق خندیدم و خندید و دوباره روی لباش رو بوسیدم.
آبتین و کیان با شنیدن سر و صدا اومده بودن توی حیاط و با دیدنمون دست زدن و با خوشحالی بهمون تبریک گفتن.
آرتور آرتان رو از توی بغل آبتین گرفت و روی دست کوچولوش رو بوسیدم و لذتی که ازش میگرفتم رو تا پوست و استخوونم حس کردم.
بهترین حسی بود که توی هر لحظه از زندگیم میتونستم حسش کنم.آران روی سرش رو بوسید و گفت:
دیگه همه چیز تکمیل شد...دیگه رسما این کوچولو دو تا پدر و یه خانواده ی دوست داشتنی رو میتونه در آینده داشته باشه!لبخندی زدم و سری تکون دادم و گفتم:
بریم داخل یکم باد میزنه میترسم سرما بخوره این بزرگ مرد کوچک!با هم وارد خونه شدیم.
آبتین و کیان هم با لبخندهاشون بهمون چشم دوخته بودن.