سرشو خم کرد توی صورتم: آره... همچین کاریو برای کسی نمیکنی! فقط برای من میکنی باشه؟
انگشتاشو روی لبام کشید و به چشمای حیرونم خیره شد...
_نترس... قول میدم توی ملایم ترین حالت انجامش بدم...
نگاهمو ازش گرفتم و سرمو فرو کردم توی بالش: درد میگیره...؟
_تمام تلاشمو میکنم ولی چون بار اوله... آره یخورده...
همونطور که روم خیمه زده بود پاهامو بیشتر از هم فاصله داد و خودشو به ورودیم کشید...
_آه... اینطوری نمیشه باید آمادت کنم... روان کننده ندارم پس چی...
+نداری؟
هنگ و دلخور پرسید: برای چی باید همچین چیزی داشته باشم؟ کسیو نمیارم که... ولش کن اصلا
از روم بلند شد و گیج از تخت رفت بیرون سمت کشو ها: صبر کن ببینم چی دارم...
شیشهی کوچیکی آورد بیرون: آها! این خوبه! روغن زیتون
+ود... با روغن زیتون میخوای...
برگشت توی تخت: گزینهی بهتری داری رو کن!
انگشتاشو به روغن آغشته کرد...
نگاش نمیکردم: فکر نمیکردم سوگولیه معلما انقدر حشری باشه... میخواد تا صبح دخلمو بیاره...
خنده آرومی کرد: باز کن!
انقدر مسلط و قاطع بود که نمیتونستم با هیچ حرفیش مخالفت کنم...
باز دوباره پاهامو از هم فاصله دادم❌❌❌
انگشتای چربشو به سوراخم مالید
_صورتی و قشنگه...
انگشت اشارشو خیلی آروم آروم داشت داخلم میکرد... حس عجیبی بهم دست...
+آیییی
_چرا سفت کردی خودتو؟ نکن! دردت میگیره...
نالیدم: حسش عجیبه... یجوریه...
انگشتشو داخلم جلو و عقب کرد و یه انگشت دیگه داخلم کرد... کمی درد داشت... دندونامو به هم فشار دادم... انگشتای کارلا... داخل باسنم بودن... قلبم تند تند میزد
سعی کرد انگشتاشو از هم فاصله بده...
اشکی که از گوشه چشمم سرازیر شده بود رو پاک کرد..._یکم صبر کن... الان پیداش میکنم...
نالیدم: تو کون بدبخت من... دنبال چی میگردی...؟
با حس انگشتاش روی یه نقطه چشمام گشاد شدن، کمرمو ناخواسته کمی از تخت بلند کردم و نالهی خیلی بلندی کردم
خندید: دنبال این...
+عا... عااااههه... کار... کارلا...
زیرش به خودم میپیچیدم... باز راست شده بودم و پشت هم آه و ناله میکردم...
داخلم قیچی زد و سومین انگشتشم اضافه کرد...سرشو روی بدنم خم کرد و یکی از سینه هامو توی دهنش فرو برد، محکم میمکید و میخورد...
+و...وایی... عاهههه...
گاز آرومی از نوکش گرفت و رهاش کرد، نگاهی به چشمای آبیم کرد و لبای مرطوبشو روی لبام کوبید... وحشیانه و با ولع لبامو میخورد... ولی من ناوارد بودم و نمیتونستم درست همراهیش کنم... زبونشو داخل دهنم کرد، نالهی خفه ای کردم... وقتی زبون مارمانندشو به همه جای دهنم کشید قبل از اینکه خفه شم ازم جدا شد
به صورتم که داد میزد دارم حال میکنم و بدنم که وول میخورد با لذت نگاه میکرد، حال خودشم خراب شده بود و نفس نفس میزد...
_فکر نمیکنم دیگه بیشتر بتونم تحمل کنم... به اندازه فکر کنم جا باز کرده باشی... دارم میترکم...
پشت دستمو گذاشتم روی لبای خیسم: بزارش... بکنش داخلم...
انگشتاشو کشید بیرون... برعکسم کرد و روی شکم خوابوند... سوراخم باز و بسته میشد و کل تنم نبض شدید میزد...
دندوناشو روی یکی از لپ های باسنم حس کردم... گازی ازم گرفت... مطمئن بودم جاش میمونه...
خودشو کشید بالاتر... کتف ها و پشت گردنمو غرق در بوسه کرد...
وقتی عضوشم به روغن آغشته کرد خودشو میون پاهام جا داد، سرشو روی ورودیم حس میکردم... به آرومی خودشو بهم فشار داد و کم کم واردم شد... بخاطر چربی و آماده کردنم تقریبا راحت وارد شد ولی...بالش زیر دستمو چنگ زدم: آیییییی... کارلا...
_یکم تحمل کن عادت میکنی...
کارلا... آلت کارلا... داخلم بود... عشقم داشت باهام اینکارو میکرد...
حرکت نمیکرد تا بدنم بهش عادت کنه... به بوسیدن مابین گردن و شونه هام ادامه داد ولی مراقب بود کبودم نکنه...
به آرومی شروع کرد به حرکت دادن خودش داخلم... از لذت نفس نفس شدید میزد..._خیلی... خیلی خوبه...
خودشو بهم کوبید که ناخواسته خودمو منقبض کردم
از درد داد خفه ای زدم، دست داغشو با نوازش زیر دلم کشید: سفت نکن خودتو! درد میگیره...
فین فینی کردم، انگشتاشو دور عضوم حلقه کرد و همونطور که داشت اونو میمالید شروع کرد به ضربه های آروم داخلم زدن...
_آه بکش... اسممو صدا کن... زود باش... میخوام بشنوم...
بعد از لذت بردن کامل بالاخره صدای ناله ها و بهم خوردن بدن هامون متوقف شد... برای دومین بار با فشار ارضا شدم و ریخته شدن آب شدیدا داغ اونو داخل دلم حس کردم...
با ضعف، خستگی و بیحالی تمام، سرزنش وار نالیدم: کارلا...!
با لرزش خودشو از داخلم خارج کرد: ببخشید... نتونستم خودمو کنترل کنم...
❌❌❌
ادامه داد: درد داری؟
+........میشه تحملش کرد... زیاد نیست...
کنارم ولو شد و بدن خستمو توی آغوشش گرفت، سرمو بوسید: ممنون لیبه... عاشقتم...
با صدام که انگار ته چاه بودم زمزمه کردم: تا سر حد مرگ ترتیبمو دادی... عاشقم نمیشدی عجیب بود... لعنتیه... وای...
کانال تلگرامی: @Yaoicity
YOU ARE READING
The Secret of the black snake
Horror🖤🎐Genres↝ #Yaoi #Smut #Supernatural #Murder #Halloween By: Wol Ryung ⧉┇برای هالووین امسال دوستای لیبه میخوان یه کار متفاوت و هیجان انگیز انجام بدن! ولی نمیدونن عاقبت اصلا خوشی نداره! لیبه رو به زور با خودشون همراه میکنن ولی همه چی اونطور که میخو...