نامطمئن و گیج گفتم: من... من خب من...
_من اشتباهی نکردم! من برای کسی خطری ندارم! من دیوونه نیستم که هر چیزی بشه چاقو یا چیزی بردارم بیفتم به جون ملت! تو هنوز دوسم داری... باهام بمون هوم؟
+کی... کی گفته من هنوز تورو دوست دارم؟ فکر کردی میتونم...
_دروغ میگی! داری دروغ میگی!
دستمو محکم گرفت، گرخیدم: کار... لا...
آستینمو زد بالا: آره آره... صدام کن... اسممو خیلی وقته نشنیدم از زبونت... دوسم نداری؟ پس چرا... پس چرا این دستبندی که پارسال بهت دادم هنوز دستته...؟ دوسش داری نه...؟
به اون دستبند نقره ای ماری شکل نگاه کردم...
عصبی خندید: اون روز که دستکشامو توی رختکن مدرسه جا گذاشتم... و استرس گرفته بودم کسی دستامو ببینه... تو پیداشون کردی و دادی به امیل تا بهم بده؟ مگه نه؟ .....یعنی میگی تو نبودی که روز تولدم برام یه بسته بزرگ دونات شکری گرفتی چون عاشقشونم و یه بچه لاکپشت زنده که اسمشو گذاشتم تری؟
ادامه داد: کریسمس چی؟ اون آبنبات عصاییا مال تو نبود؟ گوی برفی که زیر میزت گذاشتم کوشش؟ داریش دیگه؟ ولنتاین چی...؟ تو کسی نبودی که شکلات و یه خرس بزرگ قرمز که دو برابر خودته فرستادی خونم؟ تولدت... ولنتاینه... برای همین اسمتو گذاشتن لیبه... اون جعبه که پر از رزهای سرخ بود به دستت رسید؟
مونده بودم چیکار کنم... خیلی عصبی اومد سمتم، شونه هامو هل داد روی تخت و خوابید روم، بدنم لرزش گرفت... هم میترسیدم... دوسش داشتم... دودل بودم...
سرشو فرو کرد توی گردنم، آب دهنمو قورت دادم، خواستم تکون بخورم ولی جفت مچ های دستمو گرفته بود..._دوسم نداری لیبه؟... این عطری که به خودت زدی... همونی نیست که برای تولدت خریدمش؟
سرشو آورد بالا: دوسم داری... مجبوری باهام بمونی نه؟... باید باهام بمونی... باید...
لباشو گذاشت روی لبام و شروع کرد به بوسیدنم... مثل سال پیش مقاومت نکردم و پسش نزدم ولی همراهیشم نکردم... با حرارت و گرسنگی مک میزد... انگار تشنه بود... تا تونست به خوردنشون ادامه داد که نفس کم آوردم و شروع کردم به تقلا...
+ممم...
ازم که جدا شد چند دور سرفه کردم... گونه هام سرخ و داغ بود... سرشو برد توی گردنم و ریز و خیس میبوسید...
+ن... نه! نکن... نمیخوام...
سعی کردم هلش بدم و از خودم جداش کنم ولی نمیشد، صدای قدم هایی شنیدم و تقه ای به در خورد، با وحشت چشمام گشاد شد
+کار... کارلا...
از روم بلند شد و سریع عکسای روی تخت رو جمع کرد
×پسرا دارین چیکار میکنین؟ خیلی کار دارین؟ بیاین عصرونه امادس، بخورین بعد بیاین!
+باشه... باشه مامان الان... میایم...
نفسمو دادم بیرون و هوفی کشیدم... اگه میومد تو و قیافمو میدید...
مادرم که رفت پایین اون زمزمه کرد: لیبه باهام بمون...
دو به شک و هنگ جواب دادم: نمیدونم... خودتو بزار جای من... هیچ آدمی صبح که بلند میشه توی خونه دوستش جنازه نمیبینه... چیزی نیست که بتونم راحت کنار بیام یا فکر راجبش آسون باشه... یکم منو به حال خودم بزار...
کارلا عصبی بود... نمیخواست عصرونه بخوره ولی مامانم اصرارش کرد، بعد از خوردنش سریع رفت...
گفتن قتل فقط به زبون راحته... بعدم از کجا معلوم توهمی نیست!؟ مگه میشه مارش بهش گفته باشه؟ اون زده به سرش و فکر کرده شنیده بعد رفته کشتتشون... آه نه نه... پس اون عکسا و شکلاتا چی...؟ اونا واقعا جنایت کار بودن...بعد از یه مدتی... سعی کردم درکش کنم... هیچکس به میل خودش قاتل نمیشه... اون کساییو کشته که جنایت میکنن و هیچ ردی ازشون نیست... اگه پلیس نگیرتشون به خیلیا آسیب میزنن... و کارلا چیکار میتونه بکنه؟ وقتی مدرکی نداره بره به پلیس بگه فلانی قاتله؟ چجوری ثابت کنه و بگه از کجا فهمیده؟ مجبور شده خودش اینکارارو بکنه... برای اینکه آدمای بیشتری آسیب نبینن... حتما براش سخت بوده...
کم کم انگار داشت ازم ناامید میشد... من که عاشقشم... حالا... چند نفرم بکشه... اونا که حتی آدم یا حیوون هم به حساب نمیان...؟ سلاخی کردن چند تا شیطان صفت چه اشکالی داره...؟ تازه خوبم هست...
با رفیقام از راهرو عبور میکردیم... چند روز دیگه هالووین بود... هالووین... ممکنه شیرین ترین روز زندگی آدم باشه... و ممکنه وحشتناک ترینش باشه... داشتیم بحث میکردیم امسال چه حرکتی بزنیم که دیدم کارلا از رو به رو میاد...
واکنشی نشون نداد... وقتی از کنار هم رد میشدیم آروم دستمو دراز کردم و انگشتاشو کمی لمس کردم... انگار کمی شوکه شد به من که یه لبخند کوچیک زده بودم نگاه کرد... و از کنار هم رد شدیم... درست میشه... به زودی همه چی درست میشه...
〰〰〰〰×باز تو یه لباس مکش مرگ ما پوشیدی؟ ای بابا!
آرتی همون طور که داشت صورت امیل رو گریم میکرد یه وند بخاطر لباسام غر میزد!
خندیدم: راستشو بگید! لباس و گریم من بهتره یا مال پارسال جکی و میا؟
همونطور که گفته بودم امسال لباسای جادوگرارو پوشیدم
×البته که تو! سکسیه!
کانال تلگرامی: @Yaoicity
YOU ARE READING
The Secret of the black snake
Horror🖤🎐Genres↝ #Yaoi #Smut #Supernatural #Murder #Halloween By: Wol Ryung ⧉┇برای هالووین امسال دوستای لیبه میخوان یه کار متفاوت و هیجان انگیز انجام بدن! ولی نمیدونن عاقبت اصلا خوشی نداره! لیبه رو به زور با خودشون همراه میکنن ولی همه چی اونطور که میخو...