بعد ازینکه تو بغلش یکم آروم گرفتم تازه یادم اومد: جکی؟ میا! بقیه؟؟؟
_همرو کشیدم بیرون! نفس میکشن فقط بیهوشن... حالشون خوب میشه...
از سر آسودگی نفسمو بیرون دادم
اون... بهترین دبیری بود که یه آدم میتونست داشته باشه... ولی... یه قاتل منحرف از آب درومد... قفسه سینمو چنگ زدم...
نزدیک گودال افتاده بود... مرده...+اون...
_نترس... دیگه مرده...
از بغلش آوردتم بیرون، از یقه لباس نامیکو سنسه یه مار باریک و خیلی کوچیک قهوه ای رنگی اومد بیرون، کارلا سریع رفت سمتش و گرفتش...
_اگه ول بگرده دردسر میشه... پلیسو خبر کردم کم کم میان اینجا... منو نباید ببینن... دوستات حالشون خوبه نگران نباش میتونیم بریم...
+اون... نیشش زد؟
_آره سمش... کشندس! سریع پخش میشه و میکشه...
+کسی... نفهمه...؟
_توی خونش یه کلکسیون مار توی شیشه های الکل داره... شک کسی به قتل نمیره...
خواست مار رو بزاره توی محفظه ی شیشه ای: آخ!
اون نیشاشو توی انگشتای کارلا فرو برد، مارو کرد توی شیشه، و توی کیفش انداخت...
با وحشت خزیدم سمتش و دستشو گرفتم...+کارلا نیشت زد!
از جای اون دوتا نیش خون زد بیرون
_نگران نباش! اندازه یه نفر سم نگه داشته بودم... بقیشو کشیده بودم... اگرم داشت مهم نبود... سر یه اشتباه احمقانه در گذشته فکر کردم میمیرم... ولی انگار... روم تاثیر نداره... فقط سه روز تمام سردرد شدید داشتم...
دستشو انداخت زیر زانوم و بلندم کرد، صدای آژیر شنیدم و قبل از اینکه اونا پیداشون شه اینجا... رفتیم... این سری واقعا فاتحه خودمو خونده بودم... چه خوب که همه حالشون خوبه... گردنشو چسبیده بودم و فین فین میکردم
+ممنون... ممنونم...
سرمو آروم بوسید: نگران هیچی نباش... بهش فکر نکن...
مرگو به چشمام دیده بودم... چطور ممکن بود فکر نکنم... قبلشم که نزدیک بود... بهم دست درازی کنه...
وقتی رسیدیم به خونش گذاشتمم توی حموم و گفت صبر کنم تا لباساشو دربیاره، گریماشو پاک کنه و بیاد... کمک کرد تا بدن خاکی و گلیمو بشورم... لیفم کشید... بعد ازینکه تموم شد با حوله خشکم کرد، بغلش کردم و سرمو چسبوندم به سینش...
لبمو کوتاه بوسید، روی تخت نشوندتم و نوشیدنی گرمی به دستم داد..._خوشحالم که اینبار... عشقمو از دست ندادم...
همونطور که دوباره بغضم ترکید، دستامو دور گردنش حلقه کردم و شروع کردم به بوسیدنش... همراهیم کرد و وقتی جدا شدیم زیر گوشم زمزمه کرد: عاشقتم...
رفت به حیووناش غذا بده، رفتم سر وقت کشو هاش... خنده ای کردم...
_چیکار میکنی؟
لوب رو تکون دادم: بالاخره خریدی؟
دراز کشیدم روی تخت و به آرومی لباس زیری که بهم داده بود رو از پاهام خارج کردم... و خودمو گذاشتم در معرض دیدش، آب دهنشو قورت داد
_به عنوان کسی که دو قدمی مرگ بوده... زیادی از حد انرژی نداری...؟
چشمامو خمار کردم و خفه زمزمه کردم: چون... نجاتم دادی... میخوام بهت جایزه بدم... نمیخوای؟
_اوه! چه خوب... کیه که نخواد...
انگشتامو به روانکننده آغشته کردم... خودمم نمیدونستم چرا دارم اینکارو میکنم... فقط میخواستم باهاش باشم... میخواستم باز داخلم بکوبه و نوازشم کنه...
❌❌❌
انگشتامو نزدیک ورودیم بردم و به آرومی فرو بردم... لبمو محکم گزیدم و چشمامو بستم...
+دارم خودمو برات... آماده میکنم...
انگشتامو داخلم حرکت دادم... کل تنم داغ کرده بود و بین پام برجسته شده بود... با حس نقطه حساسم شروع کردم به آه و ناله کردن و ادامه دادن به کارم تا جا باز کنم...
وول میخوردم و جلو عقبشون میکردم... با چشمای نیمه باز متوجه شدم راست کرده و برجستگیش از روی شلوارش مشخصه...لبخندی زدم: حالتو بد کردم...؟ میخوای بکنیم؟...
وقتی حس کردم دیگه کافیه انگشتامو کشیدم: بیا اینجا...
نیشخند خماری زد و وارد تخت شد... دراز کشید... روش نشستم و لباسشو از تنش دراوردم... شروع کردم به بوسه زدن و مارک کردن گردن و سینش... جای پولک های زیر ترقوشو بوسیدم و پایین تر رفتم... دندوناشو روی هم فشار میداد... شکمشو بوسیدم و زیپ شلوارشو باز کردم... شلوار و لباس زیرشو کشیدم پایین و به عضو سخت شدش که از سرش آب میومد خیره شدم... سرشو با انگشت اشاره مالوندم و فشار دادم...
_کی بود پارسال... به من میگفت حشری لیبه؟ خودت بدتر نیستی...؟
آب دهنمو قورت دادم، توی دستم گرفتمش و لبامو گذاشتم روش... نمیدوستم میتونم درست انجامش بدم یا نه... شروع کردم به بوسیدن و آروم مکیدن... داشت لذت میبرد... زبون کشیدم و بعد سعی کردم وارد دهنم بکنمش... موهای سرمو آروم چنگ زد، به آرومی سرمو جلو عقب میکردم و مک میزدم، به خودش پیچید و ناله ای کرد... سرمو فشار داد، به سرعت بیشتری توی دهنم ضربه زد... اشک از چشمام جاری شده بود و نفس کشیدن سخت بود...
توی دهنم سخت تر شد و فهمیدم موقع ارضا شدنشه... موهامو ول کرد، از دهنم درش آوردم... آهی کشید، ارضا شد و قدری از کامش روی صورتم پاشید...کانال تلگرامی: @Yaoicity
YOU ARE READING
The Secret of the black snake
Horror🖤🎐Genres↝ #Yaoi #Smut #Supernatural #Murder #Halloween By: Wol Ryung ⧉┇برای هالووین امسال دوستای لیبه میخوان یه کار متفاوت و هیجان انگیز انجام بدن! ولی نمیدونن عاقبت اصلا خوشی نداره! لیبه رو به زور با خودشون همراه میکنن ولی همه چی اونطور که میخو...