Part 10

25 13 0
                                    

یکم استرس داشتم ولی... میخواستم انجامش بدم، اشکالی نداشت نه؟ نگاهمو از دستبند برداشتم، نگاه دو به شکی به لباش انداختم، خیلی سریع بوسه کوتاهی روی لبش زدم و سرمو انداختم پایین

به بالا خیره شدم، یجور عجیب نگام میکرد...

+چیه...؟ چرا... اینطوری زل زدی بهم؟

اومد نزدیک تر، دراز کش شدم روی تختش، آب دهنمو قورت دادم و سوالی نگاهش کردم

روم خم شد: یکم لذت ببریم هوم؟

واقعا انتظار این یکیو نداشتم...

نامطمئن خندیدم: ببینم حس نمیکنی یکم برامون زوده؟ ما تازه همین امشب...

_خودت گفتی شب میمونی!

+گفتم شب میمونم نگفتم که‌... باهات...

حرفمو ادامه ندادم... سرشو فرو کرد توی گردنم، نفسش داغ بود: خب... نباید بزاریم بدنامونم یکم با هم آشنا بشن...؟

واقعا دو دل بودم... از طرفی... دوست داشتم باهاش امتحانش کنم... ولی از طرفی عقلم چیز دیگه ای میگفت... بار اولمم بود...

بغل گوشم زمزمه کرد: میدونی چقدر میخواستم بدونم با تو بودن چه حسی داره؟...

انگشتشو گذاشت روی قفسه سینم و کشید تا پایین: وقتی با لباسای امشب دیدمت خیلی سعی کردم نزنم بالا...

با حرارت آب دهنشو قورت داد: میخوای اذیتم کنی؟

+آخه من نمیدونم... باید چیکار...

لبای داغشو روی گردنم گذاشت و مکی زد: لازم نی کاری کنی...

همونطور که به گردنم بوسه های خیس میزد دستشو میون پاهای لختم برد و رون هامو نوازش کرد، دستش نشست وسط پام... نفسم برید

+کارلا...

دستشو برداشت، جا به جا شد و سرشو بین پاهام فرو برد... شروع کرد به مکیدن و گاز گرفتن داخل رون هام...
به خودم پیچیدم و نفس نفس زدم... دمای بدنم زده بود بالا

+آییی گاز نگیر... کبود میشه...

با صدای تو گلویی گفت: بزار بشه... کسی نمیبینه که... اگه با گردنت اینکارو میکردم چجوری میخواستی مخفیش کنی و توضیح بدی به خانوادت؟ غر نزن...

❌❌❌

به خیس بوسیدن و مکیدن بین پاهام ادامه داد... ملافه زیر دستمو چنگ زدم و لبمو محکم گاز گرفتم

شروع کرد به تو گلو خندیدن: اوه اینجارو ببین! راست کردی

از روی لباس زیر گرفتش، کمی فشارش داد و مالیدش، بی اختیار ناله آرومی از دهنم خارج شد

با چشمای به اشک نشسته نفس نفس میزدم، انگشتاشو بند شورتم کرد و آروم کشیدش پایین، داشت بدن لختمو نگاه میکرد، از خجالت و حال خراب کلا سرخ شده بودم، شلوار و لباس زیر خودشو هم دراورد...
اونم شق کرده بود... نگاهمو از آلتش گرفتم...

خمار زمزمه کردم: اوه... پسر اینجارو... حسودیم شد...

خندید و سرمو بوسید: تو‌ همچین سایزی به چه دردت میخوره؟ لمسش کن... بهم دست نمیزنی؟ امشب یکم... چیزای غیر معمول تجربه کن

نالیدم: غیر معمول؟ انجام این کار از مواجه شدن با زامبیای وحشی راحت تره! کل امشب غیر معمول بود...‌

با لرزش شدید بدون اینکه چیزی ببینم، دستمو دراز کردم، زیر شکمش گذاشتم و آروم کشیدم پایین، دستی به عضوش کشیدم و توی دستم گرفتمش... گرم بود... دستمو سریع کشیدم

تاحالا توی عمرم... همچین چیزی...

آلت هامون رو به هم چسبوند و شروع کرد به مالیدنشون، ناخودآگاه بخاطر لذت از دهنم آه و ناله خارج میشد، تنم عرق کرد و از لای پلک های شدیدا خمار شدم میتونستم قطرات عرقی که از شقیقه هاش جاری بود رو ببینم...
زیرش به خودم پیچیدم، سرعت دستاشو بیشتر کرد با ناله نسبتا بلندی کام شدم و اون هم کمی بعد از من...
مایعات داغ جفتمون روی تیشرت مشکیم ریخت...
حس و لذتش... با کارایی که خودم انجام میدادم فرق داشت...
❌❌❌

عرق از پیشونیش پاک کرد و نگاهی به صورتم انداخت...

_نمیدونی قیافت چقدر حشری کننده شده...

با نفس نفس، گونه های سرخ شده و چشمای نیمه بسته بهش نگاه کردم... خیلی گیج بهم زل زده بود، خوشحال بود که باهام انجامش میداد... تیشرتمو از تنم خارج کرد و بقیه لباسای خودشم دراورد... به تنم با شیفتگی خیره بود...
من هنوزم... میخواستم...
نوک یکی از سینه های سفت شدمو با دو انگشت فشار داد...

+آخ...

_خب... بریم مرحله بعدی...

+مرحله بعدی؟ میخوای چیکار کنی؟

نوک های زبون دو شاخشو تحریک وار و آهسته از پایین گلوم تا زیر چونم کشید، رعشه گرفتم

تحریک کننده لب زد: میخوام... بکنمت...

+هاااه؟؟؟

انگشت اشارشو برد وسط پام و به ورودیه باسنم کشید: میخوام بزارمش توی سوراخ باکره‌ و‌ تنگ این کون خوشگلت...

یکم گرخیدم: چی؟ چی!؟ صبر کن... ببینم... امکان نداره!

به عضوش اشاره کردم و با ضعف گفتم: میخوای اونو بکنی توی من؟

_هوم...! چیش عجیبه؟ نکنه تو میخوای بزاریش توی من؟؟؟

با کله شقی جواب دادم: چرا نتونم؟ تو بکنی اونوقت من نمیتونم؟

نگاهی به سر تا پام کرد: به هیکلت و سایز این کیوتت دقت کردی؟

با حرص گفتم: بیناموس! این سلاح کشتار جمعیه! بکنی تو میمیرم!!! حتی فکرشم نکن برات پا باز کنم و بهت بدم! عمرا همچین کاریو برای کسی کنم!

خندید: نه تنها برام بازشون میکنی بلکه آره! تا خود صبح زیرم میمونی و بهم میدی! مطمئن باش!

کانال تلگرامی: ‌@Yaoicity

The Secret of the black snake Onde histórias criam vida. Descubra agora