Part 22 "سورپرایز"

132 33 6
                                    


آنچه در پارت قبل خواندید:

_ بله، متاسفانه نتونستم جوابتون رو بدم، معذرت میخوام...بله درسته...حتما بهش میگم...ممنونم.
بدون حرف دیگه ای قطع کرد و به طرف جیمین برگشت. لبخند محوی روی لب هاش بود که جیمین رو بی تاب تر میکرد. "چیزی گفت؟" با نگرانی پرسید و لبش رو گزید.
_ آره. میخواست مطمئن شه خبری که بهم داد رو بهت میرسونم.

_ چه خبری؟
_ اگه دوشنبه بری سرکار جدید، برای شام چی مهمونت میشم
_ داری شوخی میکنی، نه؟
با ناباوری بلند شد و چند قدم عقب رفت. چشم هاش تا آخرین حد ممکن باز شده بودن
_ یعنی... یعنی چی؟ این چیزی که گفتی، من... من کارو... گرفتم؟

یونگی خنده دندون نمایی زد تا جایی که چشم هاش محو شدن. با صدای بلندی اعلام کرد، "معلومه که تو گرفتیش. میدونستم تو موفق میشی."
لایه نازک اشکِ روی چشم هاش، پاره شدن و با لکنت گفت، "یونگی...من...من..."
_ نمیخواد چیزی بگی. خدای من، گریه نکن. همه چیز درست شده. باید جشن بگیریم!

***

- یک سال بعد - 

هرچقدر زمان میگذشت بیشتر استرس میگرفت. مطمئن بود که برای مصاحبه شغلی جیمین هم انقدر استرس نداشت. واقعا هم نداشت، چون مطمئن بود که جیمین اون شغل رو به دست میاره!

دوباره شروع به قدم زدن کرد اما طولی نکشید که به کاپوت ماشینش تکیه زد. همزمان که یقه کتش رو کمی کشید تا شاید شل تر بشه، نگاهش رو به ساعت مچیش داد.
_ لطفا جیمین... زود باش!

هیچوقت انتظار کشیدن براش آسون نبود، مخصوصا حالا که استرس برنامه توی سرش هم بهش اضافه شده بود. با صدای در ورودی آپارتمان و دیدن قامت ریزنقش پسر، با لبخند و همزمان آهی از سر آسودگی، سمتش رفت.
_ چرا انقدر طولش دادی؟

جیمین که به خاطر درگیری با بستن کراواتش اخم کرده بود، به آرومی لب زد:
_ متاسفم یونگی... ولی این تیکه پارچه مزاحم...
و بعد با کلافگی شدید کراواتش رو از دور گردنش کشید.
_ نمیتونم ببندمش!!

یونگی که از درگیری پسر تقریبا به خنده افتاده بود، کراوات رو ازش گرفت.
_ اشکالی نداره. بذار کمکت کنم.
یقه های پیرهن مردونه جیمین رو بالا داد و کراوات رو دورش انداخت. جیمین همه برای کمک کردن بهش، کمی سرش رو بالا گرفت تا مرد راحت تر کارش رو انجام بده. چند لحظه بعد، یونگی ازش فاصله گرفت و گفت:
_ حالا بهتر شد.

جیمین تصویر خودش رو روی شیشه های دودی ماشین چک کرد و بعد با لبخندی از روی رضایت، از کنار یونگی رد شد. اما قبل از اینکه کامل ازش رد بشه، برگشت و بوسه ای روی گونه مرد کاشت که مطمئن بود لرز خفیف یونگی رو زیر لب هاش حس کرد. ریز خندید و به آرومی گفت:
_ ممنونم یونگی.
و بعد سوار ماشین شد و مرد رو توی حال خودش تنها گذاشت.

Saviour [Yoonmin Ver.]Место, где живут истории. Откройте их для себя