یونگی که اشک های جیمین رو میدید کمی هول شد. سریع به سمت جیمین متمایل شد و یکی از دستانش رو گرفت.- گریه نکن ... جیمین گریه نکن. من حرف بدی زدم؟
- من فقط .. فقط خوشحالم یونگی. خیلی خوشحالم.
خیال یونگی راحت شد. دست جیمین رو ازاد کرد و به جاش، هردو دستش رو به پشت جیمین رسوند و سرش رو به سینه اش چسبوند.
اغوش یونگی حتی از لبخند و نگاهش گرم تر بود. جیمین دستش رو پشت لباس یونگی کشید و همون جا ثابت نگه داشت.
تنها کاری که جیمین در اون لحظه میتونست انجام بده، لبخند زدن و اشک ریختن بود. اشک هایی که کمی از زخم های گذشته اش رو التیام میبخشیدند و مانند قبلی ها شور نبودند.
***
ماشین جلوی سوپرمارکت متوقف شد. چند لحظه در سکوت گذشت و هیچ کدوم قصدی برای خداحافظی نداشتن. یونگی به سمت جیمین چرخید و به نیمرخ پسر کوچیکتر نگاه کرد اما جیمین نگاه یونگی رو روی خودش حس کرد و بعد از چند ثانیه برگشت. حالا علاوه بر سکوت، نگاه هاشون که درهم گره خورده بود نیز اضافه شد. اجزای صورت یکدیگر رو از نظر میگذروندن و قصدی برای شکستن نگاهشون نداشتن. ترسی که تا چند دقیقه پیش در جیمین ریشه کرده بود، از بین رفته بود و یونگی، احساس میکرد توی همین چند دقیقه چند سال بیشتر جیمین رو شناخته. هر دو نگرانی های متفاوتی داشتن و حالا اینجا کنار هم نشسته بودن، در سکوت. چشم های جیمین، لبخندی که روی لب های یونگی شکل گرفت رو شکار کرد و متقابلا لبخند زد.
- یونگی ... بابت امروز ممنونم و .. معذرت میخوام که دروغ گفتم.
- اشکالی نداره جیمین.
جیمین حرفی برای زدن نداشت. دیگه باید میرفت ولی نمیخواست تنها باشه. میدونست به محض اینکه وارد اتاقش بشه و تنهاییش رو حس کنه، افکار مزاحمش دوباره شروع به ریشه کردن در مغزش میکنند. قسمت تاریک ذهنش شروع میکرد و حس حبس بودن توی زیرزمین تاریک دوباره بهش غلبه میکرد. هیچکس لیاقت اینو نداره که توی تاریکی خودش حبس بشه.
نمیدونست چه جوری درخواستش رو مطرح کنه اما دیگه نمیتونست تنها بمونه. هنوز از رفتار چند دقیقه پیشش و دروغی که گفته بود خجالت میکشید. باید راجع به دوستی یکم اطلاعات بدست میاورد. دستش رو روی دستگیره در گذاشت و خواست از ماشین خارج بشه اما لحظه اخر که به صورت یونگی نگاه کرد، لبخند اطمینان بخش یونگی چیزی بود که باهاش مواجه شد. قبل ازینکه پشیمون شه حرفش رو زد :
- یونگی ... میشه یه خواهشی بکنم؟
- حتما جیمین. لازم نیست خواهش کنی، فقط چیزی که میخوای رو بگو.
KAMU SEDANG MEMBACA
Saviour [Yoonmin Ver.]
Fiksi Penggemar❗️این فیک هنوز کامل نشده Couple: Yoonmin Genres: Drama/ Romance/ Angest/ Mystery Up time: نامشخص خلاصه فیک: زندگی جیمین توی بدبختی خلاصه میشد! برای همین روی پل تصمیمی گرفت که به نظر خودش بهترین بود... میخواست ارتباطش رو با دنیا قطع کنه و همزمان...