Part 17 "شروع جدید"

328 65 166
                                    

- دوباره تکرار نمیکم. تا وقتی خونه پیدا میکنی پیش من میمونی. منم تنهام پس داری یجورایی بهم لطف میکنی.

ضربه ای به نوک بینی قرمز شده جیمین زد و همون طور که ماشین رو دور میزد تا سوار بشه، برای جیمین دست تکون داد.

- فردا میبینمت جیمین

جیمین در شوک حرکت یونگی بود و همون طور با گیجی بهش نگاه میکرد. چرخ های ماشین از روی اسفالت کنده شدن و بعد از چند ثانیه، ماشین یونگی از دیدش محو شد.

دستش رو روی بینیش کنید و لبخند زد.

- ممنونم یونگی ...

***

دیشب بعد از اینکه به خونه رسیده بود تقریبا وحشت کرد. شاید اگه بمب میترکید انقدر خرابی به وجود نمیاورد‌. یونگی ادم شلخته ای نبود اما این روزها انقدر نگران جیمین بود که وقت نداشت تمیزکاری کنه و تقریبا تمام وسایلش همه جا پخش شده بودن. از این گذشته، حتی نتونسته بود دوباره به برادرش سر بزنه.

کتش رو دراورد و کرواتش رو از دور گرنش باز کرد. لباس هاش زیادی خاکی و کثیف شده بود پس ترجیح داد با همونا خونه رو تمیز کنه.

بعد از تموم کردن کارش، با همون لباس ها روی مبل دراز کشید و اجازه داد بدن خسته‌ش کمی استراحت کنه.

امروز واقعا ترسیده بود. ازینکه جیمین بخواد دوباره مثل روز اول اشنایی‌شون به فکر خودکشی باشه ترسیده بود. و عصبانی بود چرا که جیمین بازهم تنهایی به این نتیجه رسیده بود و با یونگی حرف نزده بود.

حالا که فکر میکرد، مشت بدی به صورتش زده بود که مطمئنا فردا اثرات خودش رو میذاشت. قطعا جیمین ازش ناراحت میشد پس از همین الان باید به فکر خوشحال کردنش باشه.

فکر کردن به جیمین همیشه لبخندی رو که بارها از روی لب هاش محو کرده بود رو دوباره روی لب هاش میاره. جیمین حتی روحش هم خبر نداشت که چطوری داره زندگی یونگی رو تغییر میده.

سنگینی پلک هاش اجازه نداد بیشتر از این به کسی که جدیدا فهمیده بود حس هایی بهش داره فکر کنه و با همون لباس هاس کثیف روی مبل خوابش برد.

***

چشم هاش رو باز کرد و چندبار پلک زد. کمی اطراف رو نگاه کرد و کم کم به یاد اورد که چرا دیشب روی مبل خوابش برده. به ارومی از جاش بلند شد و به کمرش کش و قوسی داد تا حس ناراحت کننده ای که بخاطر خوابیدن روی کاناپه داشت از بین بره.

به ساعت دیواری نگاه کرد. هنوز تا ساعت کاریش وقت داشت. به سمت اتاقش رفت و در همین حین دکمه های پیرهن سفید رنگش رو باز کرد. لباس هاش رو کامل دراورد و سریع وارد حمام شد.

دیشب کل خونه رو تمیز کرده بود تا وقتی جیمین میاد با یه میدون جنگ مواجه نشه. حالا هم باید دوش میگرفت تا خستگی و خشکی بدنش که ناشی از خوابیدن روی مبل بود رو از بین ببره.

Saviour [Yoonmin Ver.]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant