خیلی گذشته.. نه؟
از اخرین باری که سر قولم موندم
از اخرین باری که با عشق نوشتم
از زمانی که تمام زندگیم خلاصه میشد توی نوشتن..
وقتی نگاه میکنم که به آدم دو-سه سال پیش دیگه خودم رو نمیشناسم.. انگار دارم از دور به یه آدم نگاه میکنم و میگم:"اون منم؟ پس چرا انقدر ازش دورم؟ چرا اون اصلا شبیه به من نیست؟!"
و از این قبیل افکار..
بالغ تر شدیم؟ اره.
شکسته تر شدیم؟ بیشتر اره.
نمیدونم اصلا چرا دارم این حرف هارو میزنم..
اما میدونم ادمی نیستم که به هیچ عنوام اهل غرزدن باشم.
نه که خالی کردن خودت بد باشه، نه. فقط ادما متفاوتن و من نمیتونم اون یکی مدلی باشم چون احتمالا این یکی مدلی ام !؟
بیخیال.
توی این چند سال خیلی چیزا تغییر کرده.. اون موقع ها شونزده سالم بود که شروع کردم به نوشتن.. از قبلش علاقه داشتم اما از اون موقع ها شد تمام زندگیم.. تماام زندگیم!.. شادیم، غم هام.. عصبانیت و تمام تروماهای مزخرف و خاطرات مزخرف تره زندگیم رو با نوشتن خالی میکردم.
خیلی اتفاق ها افتاد
خیلی ادم ها اومدن و رفتن
و خیلی چیز هارو پشت سر گذروندم..
و یهو به خودم اومدم و فهمیدم اخرین باری که احساساتم رو نوشتم مربوط به سه سالِ پیش بوده!
سه سال..
هنوز آخرین پارت اپ شده از ماه و خورشید که نصفه و نیمه است داره گوشه ی پیج قدیمیم خاک میخوره..
چند پارت کوتاهی از فصل دومِ گل سرخِ عزیز تر از جونم که گوشه ی یه چنل پرایوت با خودم و خودم در انتظار ققنوس خسته اشه که بیاد و بقیه ی زندگیش رو رقم بزنه.. یه ققنوس خسته که بیشتر شبیه به یه خدای بیرحمه برای زندگی هایی که خودخواهانه خلق و در آخر رها کرده..!
و اون کرکتر ها به حق، تنها خودخواهی های زندگیم بودن.
هنوز روی دلم مونده که بفهمم آخرِ شیفت چی میشه؟ تهیونگ از خاکستری و آبیِ زندگیش نجات پیدا میکنه؟ سایه هارو شکست میده؟.. نمیدونم..
نمیدونم چون خودم هم موفق به انجام هیچکدوم نشدم.
از قول های الکی خسته ام
از خودم
و حقیقتا از زندگیم که متنفرم ازش بیان کنم و غر بزنم.. اما امشب بهش احتیاج داشتم.. و چرا اینجا؟ چرا گل سرخ؟.. نمیدونم.
شاید چون گل سرخِ پر از خارم هم زیادی درد کشیده وقتی گلبرگ هاش رو کندن..
شاید چون آخر داستان من و نوشتن هم مثل همین داستانه.. یه عشق نا فرجام.
یه ارامش که ماندگار نیست!..
و به همراهش باقی خوشی ها هم ازبین برده.
بیشتر از این غر نمیزنم..
اومدم اینجا، توی بوکی که بیش از تمام نوشته هام برام با ارزشه و مورد محبتتون قرار گرفته بگم دیگه چیزی نخواهم نوشت..
پیش از این هم مدت ها بود که نمینوشتم.. اما قول های الکی میدادم به خودم که نه.. خوب میشی.. درست میشه.. اروم میگیره قلبت، خوب میشه افکارت..
ولی نشد.
به خودمون که نمیتونیم دروغ بگیممگه نه؟..باید صادق بود.
بابت همه چیز سپاسگذارم!
از شماهایی که از چهار-پنج سالِ پیش با معجزه ی چشم هات دنبالم کردید، شما عزیزانی که در روند طولانی و نافرجامِ ماه و خورشید همراهیم کردین.. شما عزیزانی که همراهم با ساکورا لبخندی به زیباییِ عشق زدید و اشک ریختید برای گل سرخ و تهیونگ درگیر سایه هاش..
ققنوس دیگه چیزی نخواهد نوشت.
این بار بعد از خاکستر شدن قرار نیست از خاکستر هام تولد دوباره ای داشته باشم..
شاید یک روز به زندگیِ تهیونگِ درگیر سایه ها خاتمه بدم.. و لاغیر.گاهی ممکنه توی چنلم چیز هایی بزارم..حرفی.. موسیقی ای.. اگه علاقه داشتید میتونین توی پی وی تلگرامم لینک رو بگیرید.
min_phoenixمتشکرم.. شبتون بخیر و خدا نگهدار.. این اکانت دیگر فعالیتی نخواهد داشت..❤
ققنوس~
YOU ARE READING
{ 𝑹𝒆𝒅 𝑭𝒍𝒐𝒘𝒆𝒓🥀} 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐌𝐢𝐧
Fanfictionجیمین شاهزاده دوم گوریو، برادر کوچک تر ولیعهد مین یونگی برای تصویب اتحاد بین دو کشور، با برادرش به ژاپن میرن، شاهزاده توی ماجراجویی کوچکی که داره طی یک اتفاق با یک سارق آشنا میشه.. ژانر: adventure/historical/romance/drama کاپل: جیکوک(کوکمین)jikook...