-تو خیلی قشنگ میخندی!
جیمین نگاهش کرد
-نمیتونم تصور کنم موقع گریه کردن چه شکلی میشی، یا دیشبی که گریه کردی چه شکلی شده بودی، ولی مطمئنم خیلی زشت میشی!
جیمین دوباره خندید.
-الان تعریف بود یا تخریب؟
-تو تعریف بدون!
-ممنونم!
-حقیقت بود، لازم نیست تش..
-برای اینکه اینجارو بهم نشون دادی!
جونگکوک لبخند زد و چیزی نگفت.
-فردا آخرین باریه که میبینمت!؟
-چرا آخرین بار!؟
-گفته بودی دو روز دیگه به گوریو بر میگردی!
جیمین چهره اش کمی تلخ شد.
-نه.. مشکلی پیش اومده و مدتی بیشتر میمونم..
-چرا هانبوک پوشیدی!؟
-هان!؟
-پرسیدم چرا هانبوک پوشیدی؟ نزدیک عیده چینیه! تا دیروز هم که همش هانفو های رنگی رنگی میپوشیدی!
-عید چیه.. همش مسخره بازیه!
جونگکوک متعجب نگاهش کرد.
-تو واقعا پسر شنگوله ای هستی که دیروز دیدم!؟
جیمین تلخ خندید.
-به قول تو روحم زیادی بچست، شاید اگه به خودم سخت بگیرم بزرگ تر شم، آدم با سختی کشیدن بزرگ میشه.. و من هیچ سختی ای تو زندگیم نکشیدم!.. شاید اوج سختیم همین باشه که خودم رو از لباس مورد علاقم محروم کنم!
-دروغ میگی!
-چی؟
-دروغ میگی.. امکان نداره، همین الانشم چهرت خستگی رو داد میزنه!
-میدونی جونگکوک.. من واقعا لوسم! و از این متنفرم! انقدر راحت و آسوده زندگی کردم که حالا با کوچک ترین مشکلی خودم رو میبازم، اما تو اینطور به نظر نمیای، من قوی نیستم.. این بزرگ ترین ضعفمه!
-پس اینطوریه.. چه مشکلی.. پیش اومده که انقدر داغون به نظر میرسی!؟
-قراره ازدواج کنم، اونم نه به خواست خودم!
جونگکوک متعجب نگاهش کرد
-چی!؟
-چاره ای ندارم.. باید قبولش کنم.
جونگکوک چند قدم نزدیکش رفت و دستش را روی شانه پسر گذاشت، و در چشم هایش خیره شد.
-این اصلا مسئله ای نیست که به سادگی ازش بگذری، قرار زندگیت و آیندت رو رقم بزنه اصلا متوجه ای میخوای چکار کنی!؟
جیمین دست جونگکوک را پس زد.
-فکر کردی نمیفهمم!؟ میگم چاره ای ندارم!
-گفتی انقدر لوسی که با کوچک ترین مشکلات از پا در میای، اما اینطور به نظر نمیاد.. چون این به هیچ وجه مسئله کوچکی نیست!
جیمین لبخند تلخی زد و قطره اشک هایش، بی وقفه از چشمانش فرو ریختند که از چشم جونگکوک دور نماند.
-بیا راجبش حرف نزنیم.. حالا که همچین جایی ام میخوام آخرین روز هامو جوونی کنم.
-یه طور حرف نزن انگار قراره بمیری!
-قراره بمیرم، روحم به زودی میمیره، رسما قراره به اسم داماد این کشور لعنتی، بردشون بشم!
سکوتی برقرار شد.
جیمین با یاد آوری چیزی که گفت، چشم هایش درشت شد و دست هایش را جلوی دهانش گرفت.
اما خب.. دیر جنبیده بود!
-داماد این کشور!؟
سکوت و واکنش جیمین را دید مشکوک گفت:
-تو.. کی هستی جیمین!؟
جیمین قدمی به عقب برداشت، باید میرفت.. قبل از اینکه هویتش بر ملا شود.
چندمی قدم برداشت که بازویش اسیر دست جونگکوک شد و سمتش کشیده شد.
-گفتم تو کی هستی!؟
پسر بزرگ تر لرزید، با تنفر شدید پسر کنارش به امپراطور و خاندان مین، قطعا جیمین زنده نمیماند، یا اگر میماند، با فهمیدن یونگی و مادرش از لو رفتن هویتش بین مردم، آن وقت دیگر قطعا زنده نمیماند!
جونگکوک فشار دستش را دور بازوی جیمین زیاد کرد.
-آ..آخ ولم کنخر زوره دیوونه!
-جوابمو بده!
جیمین را به درخت گرفت.
-همینجا جوابمو بده.. قبل از اینکه بکشمت مین جیمین! نگو که تو اونی هستی که فکر میکنم!
جیمین اخم بدی کرد و عصبی و دردمند از بازوی اسیرش، پسر را هل داد و داد زد:
-آره من شاهزاده دوم خاندان مین ام! میخوای منو بکشی؟ جراتش رو داری!؟
سریع اشک هایش را با آستینش پاک کرد، و بی توجه به جونگکوکِ بهت زده، از آنجا رفت.
-تو.. شاهزاده مین بودی؟!..
***
چند ساعت طولانی گذشته بود و حالا تاریکیِ شب بر جنگلِ افسانه ایِ شرقی حاکم بود، جونگکوک هنوز کنار درخت شکوفه های گیلاس نشسته بود و به آن تکیه داده بود، به صدای رودخانه گوش میداد و با تکه شاخه ی کوچکی، روی زمین خط های فرضی رسم می کرد، و درواقع با افکارش سرگرم بود، افکاری که در راس آنها "جیمین" بود.
آهی کشید.
-باورم نمیشه این همه مدت با داشتم با شاهزاده حرف میزدم.. و انقدر بی احترامی کردم.. اگر مجازاتم کنه چی؟.. اگه هوسوک پدر بزرگ رو برای بردگی تبعید کنن چی؟..
تکه چوب را به جایی پرت کرد.
-اعدامم حتمیه!
کم کم باران تندی شروع به باریدن کرد.
از جایش بلند شد، و به سمت کلبه شان در اوایل جنگل حرکت کرد، اگر کمی دیر تر میرفت مجبور میشد تا چند ساعت غر غر های هوسوک را تحمل کند و اصلا این را نمیخواست. و همچنین، از خیس شدن زیر باران متنفر بود
در جنگل راه میرفت و فکر میکرد، که صدایی به گوشش خورد. کنجکاوی اش را دنبال کرد و کمی نزدیک تر شد، دقت که کرد، متوجه شد صدای گریه میآمد!
![](https://img.wattpad.com/cover/294290226-288-k733082.jpg)
YOU ARE READING
{ 𝑹𝒆𝒅 𝑭𝒍𝒐𝒘𝒆𝒓🥀} 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐌𝐢𝐧
Fanfictionجیمین شاهزاده دوم گوریو، برادر کوچک تر ولیعهد مین یونگی برای تصویب اتحاد بین دو کشور، با برادرش به ژاپن میرن، شاهزاده توی ماجراجویی کوچکی که داره طی یک اتفاق با یک سارق آشنا میشه.. ژانر: adventure/historical/romance/drama کاپل: جیکوک(کوکمین)jikook...