نامجون و جین با شنیدن صدای جیغ جونگکوک سریع فنجونهاشون رو روی میز گذاشتن و جین بیاهمیت نسبت به ریختن قهوهش رو زمین به سمت اتاق برادرش دویید؛
در و باز کرد و با دیدن صحنه مقابلش خشم تموم وجودش رو پر کرد!
جونگکوک هر دو دستش رو روی عضوش گذاشته بود و با چشمهایی لرزون به ورودی اتاق نگاه میکرد و همینطور تهیونگی که با دیدن اون دو نفر دستاش رو روی سرش گذاشته بود و تقریبا نالید:
"قسم میخورم که من کاری نکردم."جین بیتوجه به دفاع کردن یهوییِ پسر از خودش سمت لیتل رفت و محکم بغلش کرد:
"چیشده کوکو؟ چیشده عزیزم؟ چرا جیغ زدی؟"لیتل که همچنان جفت دستهاش رو روی عضوش گذاشته بود طوری که انگار میخواد ازش محافظت کنه با صدای لرزونش گفت:
"جینی هیونگی...گفته بودی..هرکی..به اینجام..دست زد...بهت بگم...ددی..دستشو..بهش..زد."سوکجین برادرش رو بیشتر تو اغوشش فشرد و نامجون با تاسف و نگرانی به تهیونگ که همچنان بهت زده به لیتل خیره شده بود، زل زد..حساسیت جین روی کوک شوخی برادر نبود.
ارامش جونگکوک تو اولیت قرار داشت پس صبر کرد تا اول کوک به ارامش برسه و بعد از چند دقیقه که لرزش لیتل تو آغوشش کم شد با چشمهایی که تیر پرتاب میکردن و از خشم سرخ شده بودن رو به پسر مشکی پوش کرد و غرید:
"به چه جرئتی، به چه جرئتی دست به برادر من زدی؟ هان؟ مگه بهت هشدار ندادم که ازش سو استفاده نکن حرومزاده؟ مگه هشدار ندادم؟"جملهی اخرش رو فریاد زد و جونگکوک با صدای بلند برادرش هقی زد و بیشتر تو آغوش پسر بزرگتر مچاله شد.
جین به خوبی میدونست که دونسنگش چقدر از صدای فریاد میترسه اما تو اون لحظه دیگه اتیش خشم اجازه نمیداد که خودش رو کنترل کنه.تهیونگ که کمی از صدای فریاد سوکجین ترسیده بود، نفس عمیقی کشید و شروع به صحبت کرد:
"من از عمد بهش دست نزدم؛ عروسکش رو گذاشته بود روی پاش و گفت نمیدونم مریض شده یا همچین چیزی...رفتم باربیش رو چک کنم که یهو عروسک رو برداشت و کاملا اتفاقی دستم بهش خورد..قسم میخورم که از قصد نبود."سوکجین سر جونگکوک رو نوازش کرد و دستی به رگ برجسته شدهی گردن خودش کشید:
"برای چی باید حرفتو باور کنم وقتی از همون اول جونگکوک رو اذیت میکردی؟ رو چه حسابی باورت کنم؟"تهیونگ با کلافگی نفسش رو فوت کرد و با تُن صدایی که بالا رفته بود گفت:
"اخه من اگر میخواستم ازش سو استفاده کنم که تو خونهی خودتون و توی اتاقش در حالی که میدونستم دو نفر اون بیرون نگهبانی میدن که همچین کاری نمیکردم!باور کن که از عمد نبود."به لیتل نگاه کرد و ادامه داد:
"خودت یه چیزی بگو کوک."جونگکوک لپهاش رو باد کرد و بدون اینکه حرفی بزنه خودش رو تو اغوش هیونگش جمع کرد.
اون یه بچه بود و تو شرایطی که از نظرش ترسناک به حساب میومدن سکوت رو ترجیح میداد.
YOU ARE READING
CareGiver(Completed)
Romance[تهیونگ، مرد نمایشگاهدار و بیحوصلهای که تو زندگیش توقع هرچیزی رو داشت غیر از اینکه یه پسر لیتل بهش پیام بده و ازش بخواد تا ددیش بشه!] Genre: Littlespace • Smut • Angst • Daddykink Couple: Vkook Writer: Shin Up: Completed ~این بوک ادغامی از چتاسک...