P29

1.9K 240 21
                                    

تهیونگ سست شدن دست‌هاش و پر کشیدنِ روح از تنش رو به خوبی فهمید!
لیتلش هیچوقت خودش رو به این شکل خطاب نمی‌کرد و لحن جدی‌ای که به کار برده بود فرضیه‌ی‌ توی ذهنش رو ثابت‌‌ می‌کرد.
الان وقت‌ رو به رو شدن با جونگکوک نبود..نه تو این‌لحظه که از احساسات خودش گفت و بازهم باید مورد تمسخر قرار گرفتنش رو به جون می‌خرید.
باید خودش رو کنترل می‌کرد تا بیش از این رسوا نشه..بی‌توجه به اینکه فقط‌ چند دقیقه‌ی‌ کوتاه مونده تا به خونه‌ی‌ سوکجین برسن، با دست‌های لرزونش ماشین رو شلخته و بی ‌تمرکز پارک کرد و به سردی‌ای که به وضوح ظاهری بود گفت:
"پیاده شو."

جونگکوک حال خودش رو نمی‌فهمید..تغییرات بی‌موقعش بالاخره کار دستش داد و حالا بیشتر خوشحال بود تا ناراحت! اگر ادامه‌‌‌ی این رابطه‌‌ی شکل نگرفته رو به تهیونگ واگذار می‌کرد هیچوقت به سمتش نمی‌اومد و به لطف تغییراتش موقعیت خوبی بود تا بتونه کمی با مرد شکسته و غمگین کنارش صحبت کنه.
"باید باهم حرف بزنیم."

تهیونگ حتی حاضر نبود نیم‌نگاهی به صورتش بندازه.
"گفتم‌ پیاده شو تا خودم پیاده‌‌ات نکردم."

پسر کوچیکتر با کلافگی و دلتنگی سمتش چرخید و مصرانه ادامه داد:
"لطفا انقدر مقاومت نشون نده؛ هنوز یک روز هم از رفتن من نگذشته، شاید اگر همین الان صحبت کنیم همه چیز زودتر تموم بشه."

تهیونگ با چشم‌ های به خون نشسته‌اش با اکراه به معشوقش خیره شد و با مشت کردن دست‌‌هاش برای جلوگیری از بغل کردن احتمالیش بهش توپید:
"چی تموم بشه؟ اصلا می‌خوای چی رو با من شروع کنی؟ اینکه این‌بار با آگاهی خامت بشم و اجازه بدم منو تیغ بزنی؟"

"من اینکارو‌ نکردم ته، حتی ماشینو گذاشتم نمایشگاه و فقط سوییچو برداشتم تا شاید بهم این مهلت و بدی تا حرف بزنیم."

تهیونگ پوزخندی زد.
"من مثل اون احمق‌های قبلی نیستم که با فهمیدنِ کثیف بودنت چیزایی که برات خریدم و پس بگیرم! یه ماشین و مهمون من باش و فقط گورتو از زندگیم گم کن."

کنترل زبونش دست خودش نبود و برخلاف دلتنگیش و اینکه می‌خواست از بی‌رحمی پسرکش به خودش پناه ببره و محکم درآغوش بگیرتش و به حال خودش و گذشته‌ی جونگکوک اشک بریزه، چهره‌ی خنثی و سردش و حفظ کرده بود و با کلمات برنده‌اش قلب پسرش و خون‌آلود می‌کرد.

جونگکوک لبخندی تلخ‌تر از قهوه‌ی اول صبحش زد.
"من کثیفم؟"

مشتش و بی‌اراده به فرمون کوبید و غرید:
"فقط برو پایین کوک تا بیشتر از این پیش نرفتیم."

جونگکوک نه تنها از ماشین پیاده نشد بلکه دستش و روی مشت تهیونگ گذاشت و فشردش.
"حق داری بهم بگی کثیف! ازت دلخور نمی‌شم. اما باهام حرف بزن، هرچی دوست داری بگو وجودم و به آتیش بکش، فقط منو ببخش‌."

CareGiver(Completed)Where stories live. Discover now