جونگکوک با دیدن اخرین پیام ددیش لبهای سرخش رو گزید و بعد از قفل کردن صفحه گوشیش اون رو روی تخت گذاشت.
استینهای هودی ابی رنگش رو پایین کشید و شروع کرد با خودش حرف زدن:
"چجوری به جینی هیونگی بگم؟"ژست متفکری به خودش گرفت و ادامه داد:
"اگر بفهمه تنها قراره برم بیرون فکر میکنه ممکنه گرگها منو بخورن و اونوقت اجازه نمیده."انگشت اشارهش رو روی لبهاش گذاشت و گفت:
"یعنی اجازه میده کوکو با ماشینی که ددیش فرستاده از خونه بره بیرون؟"با این فکر خودش رو روی تخت انداخت و بعد از آه عمیقی که کشید ناامیدانه لب زد:
"معلومه که اجازه نمیده..جینی هیونگی همیشه میگه من مثل یه مارشملو نرم و خوشمزهام و اگر تنها جایی برم خورده میشم."همون لحظه کاملا ناگهانی یهو چشمهاش برقی زد و به سرعت روی تخت نشست!
"اما شاید اگر بهش بگم که قول میدم با غریبهها حرف نزنم و مثل یه پسر خوب برم و بیام چیزی نگه و بذاره برم."
اما با به یاد آوردن چیزی اخم کیوتی کرد و دستهاش رو به کمرش زد باز هم به خودش گفت:
"اصلا چرا اجازه نده؟ دارم میرم پیش ددیم، پیش اقا دزده بد نمیرم که!"با نتیجه گیریای که کرد از روی تخت بلند شد و با قدمهای ارومی به سمت اتاق هیونگش حرکت کرد.
پشت در ایستاد و با توجه به نکتهای که همیشه جینی و نامجونی و البته جیمینی هیونگ بهش گوشزد میکردن چند تقهی اروم به در زد و گفت:
"کوکو اومده هیونگی.""بیا داخل عزیزم."
جونگکوک با گرفتن اجازه به سرعت وارد اتاق شد و هیونگش رو دید که مشغول ترجمه کردن چند برگ کاغذ بود؛ سوکجین مترجم زبان انگلیسی بود و برای اینکه بتونه از برادرش مراقبت کنه دورکاری میکرد.
سوکجین لبخند گشادی تحویل لیتل داد و دستهاش رو از هم باز کرد و سر حال گفت:
"بیا بغل هیونگ ببینم."لیتل با ذوق خندید و بعد از چند ثانیه خودش رو توی اغوش امن و گرم پسر بزرگتر پیدا کرد.
آغوش سوکجین با بقیه خیلی متفاوت بود...چون جونگکوک اطمینان داشت که هیچوقت ازش گرفته نمیشه و همیشه به روی اون بازه.سوکجین تن گرم و نرم دونسنگش رو بین بازوهای قویش فشرد و بوسهای به موهای ابریشمیش زد.
عینکش رو روی بینیش بالا کشید و گفت:
"چیشده که یادی از ما کردی کوچولو."جونگکوک وقتی فرصت رو مناسب دید طبق عادت همیشگیش که وقتی میخواست چیزی رو درخواست کنه، انگشتهای اشارهش رو اروم بهم کوبید و جواب داد:
"عام..کوکو..میخواد یه چیزی بگه."پسر بزرگتر با حس کردن اضطراب برادرش دستش رو حمایتگرانه روی کمرش کشید و لب زد:
"جانم کوکو؟ هرچیزی که هست رو به هیونگ بگو."
YOU ARE READING
CareGiver(Completed)
Romance[تهیونگ، مرد نمایشگاهدار و بیحوصلهای که تو زندگیش توقع هرچیزی رو داشت غیر از اینکه یه پسر لیتل بهش پیام بده و ازش بخواد تا ددیش بشه!] Genre: Littlespace • Smut • Angst • Daddykink Couple: Vkook Writer: Shin Up: Completed ~این بوک ادغامی از چتاسک...