P28

1.7K 258 27
                                    

این یه خواب بود..درسته؟
نامه رو بارها خوند و هر دفعه امید داشت تا کلمات اون کاغذ تغییر کنن و بهش بگن که هی کیم تهیونگ، تو اشتباه خوندی و جونگکوک همچین کاری نکرده اما اون خطوط مثل یه پتک تو سرش کوبیده می‌شدن و همه چیز واقعی‌تر از یک رویا بود.
کی فکرشو می‌کرد که جونگکوک این کار رو کرده باشه؟
وقتی که بهش گفت گناهکاره به هرچیزی فکر کرد غیر از اینکه عروسک خیمه شب‌بازیش باشه... گذشته‌‌اش براش اهمیتی نداشت چون تو خاکِ زیباترین درخت هم کرم پیدا میشه اما جونگکوک در حق خودش بی‌وفایی کرده بود و قلبش مچاله شد وقتی یادش اومد که پسرکش فقط برای نقشه‌هاش آرومش کرده و روی کاناپه بوسیدش.. چشم ‌هاش از اشک سوختن زمانی که به یادآورد صرفا برای پول خرج کردن کمکش کرد تا پیش خانواده‌اش چطور عمل کنه و نامه توی دستش مچاله شد وقتی که فهمید چقدر احمق بوده و جونگکوک با قصد و نیت تو‌ آغوشش آروم می‌گرفته.
قبول داشت که چقدر خودش تو این رابطه عوضی بوده!
از جسمش استفاده کرد.. خیلی وقت‌ها کوکو رو از خودش رنجوند و با جونگکوک اون اوایل برخورد خوبی نداشت اما اون که سعی کرد جبران کنه!‌
براش داشت ذره ذره رام می‌شد و تازه می‌خواست بخاطرش تلاش کنه و دقیقا تو اولین قدم مشت محکمی تو صورتش خورد و تهیونگ گوشه‌‌ی رینگ افتاد و همین اول بازی دیگه جونی برای مبارزه نداشت.
تهیونگ انقدرهام که همه توقع داشتن قوی نبود و بعد از خوندن نامه، حس پسربچه‌ای رو داشت که تو یه بازار شلوغ مادرش رو گم کرده و یه آغوش آشنا می‌خواست تا توی چهارچوبش اشک بریزه و بهش امید بدن که همه‌چیز درست میشه و پیدات می‌کنن..تهیونگ گم شده بود..تو خاطرات ریز و درشتش با جونگکوک و کوکو دست و پا می‌زد و اولین قطره‌ی اشکش ریخت وقتی که بوسه‌شون داخل قایق براش تداعی شد.. تهیونگ با همه‌ی وجودش بوسیده بودتش.. عشق و علاقه‌اش رو تو لب‌هاش ریخته بود و با هر بوسه مهر و محبتش و نثار پسرش می‌کرد و اشک‌هاش بیشتر گونه‌ش رو خیس کرد حالا که فهمید جونگکوک مثل خودش خالصانه لب‌هاش و حرکت نداده و تو دلش به سادگیش می‌خندیده.
حاضر بود بازهم خودش آدم بده‌ی داستان باشه و هزار بار از کیم سوکجین زخم زبون بشنوه اما این حقیقت تلخ و ساده لوح بودنش تو صورتش کوبیده نشه.
شاید واقعا ایراد از خودش بود!
وگرنه مگه میشه به کسی محبت کنی و خارش تو قلبت فرو بره؟
معشوق اولش که بخاطرش دست به هرکاری می‌زد، ترکش کرد و حالا هم جونگکوک که قصد داشت به دستش بیاره و ملایمت به خرج می‌داد به این شکل رهاش کرد و تهیونگ نمی‌دونست که مشکل از خودشه یا قلب بقیه که با ذره‌ای عشق میل به جدایی پیدا می‌کنن و ای ‌کاش حداقل به علاقه‌‌اش احترام می‌ذاشتن و بهش حس یه آدم پوچ و مزخرف و نمی‌دادن.
تهیونگ قلبش می‌سوخت و چشم‌هاش می‌باریدن، دست‌هاش بهونه‌ی دست‌های جونگکوک رو می‌گرفتن و وجودش دل‌تنگِ اون تهیونگ محکم بود اما اون پسرِ مچاله شده روی تخت، خالی‌تر از هروقت دیگه‌ای به نظر می‌رسید.
تهیونگ بی‌عرضه بود؟ بداخلاق بود؟ قیافه‌ی خوبی نداشت؟ عاشقی کردن نمی‌دونست؟ یا حتی ذره‌ای هم که شده دوست داشتنی نبود؟
چرا هیچکس تلاش نمی‌کرد تا دوستش داشته باشه؟
هیچکس پاش نمی‌موند تا خودش رو بهش ثابت کنه و نشون بده که فقط یه کارت بانکی نیست و لایق یه رابطه‌ی خوب هست.
هیچکس تحملش نمی‌کرد تا بگه که چقدر می‌تونه عاشق و شیرین باشه و یه زندگی خوب بسازه و چه حیف که بازم بهش ثابت شد که اگر پول پدرش نبود هیچکس از کنارشم رد نمی‌شد و تهیونگ واقعا انقدر رقت‌انگیز بود؟
گونه‌ های مرطوبش و پاک کرد و دست‌ هاش و دور خودش پیچید و با پوزخند تلخی زیر لب گفت:
"ایرادی نداره که جونگکوک رفت.. اشکال نداره که به چشمش فقط یه مرد پولدار بودی که باید تیغت می‌زد.. مهم نیست اگر دیگه کوکو با شیرین زبونی‌هاش قلبت و ذوب نمی‌کنه.. اشکال نداره اگر جونگکوک هم نخواستت و بازم قلبت شکست.. اهمیت نداره که دیگه نمی‌تونی کوکو‌ رو بغل کنی و حرف‌های دلگرم کننده‌اش رو بشنوی.. اهمیت نداره که کوکو قول داده بود ترکت نکنه و الان پیشت نیست تا اشک‌هات و پاک کنه.. ایرادی نداره اگر دیگه نمی‌تونی جونگکوک و با تموم تخس بازی‌هاش ببوسی.. همچی خوبه تهیونگ.. تو فقط یکم غیرقابل تحملی و باید بهشون حق بدی که ولت کنن.. آخه کی می‌تونه باهات بمونه؟؟ یه آدم بی‌ارزش که اگر پول نداشت با سگ ‌های ولگرد هیچ فرقی نمی‌کرد و باید درکشون کنی که از خودت چیزی نداری تا پیشت بمونن.. تو..."
خواست ادامه بده که بی‌خبر در اتاق باز شد و جیهوپ با قیافه‌ی خوابالودش وارد شد و بلافاصله با دیدن صورت گریون و حال زار تهیونگ، جلوی در خشک شد و چشم‌هاش به گردترین حالت خودشون رسیدن.
تهیونگ زل زد به رفیقش و با درموندگی و بدون مقدمه گفت:
"من خیلی احمقم؟؟ توهم از پیشم میری؟"

CareGiver(Completed)Where stories live. Discover now