part°•23

991 136 8
                                    


=با قورت دادن لقمه ی توی دهنم لقمه ای که به سمتم گرفته شده بود رو گرفتمو همونجور که با دیدن یونمینی که بعد از اجازه تهیونگ به سمت میز حمله ور شده بودن، خندمو فرو بردمو بعد از لبخند کمرنگی رو به تهیونگ گفتم:"چقد یهویی ته...هوبی هیونگ رو میگی که؟"

+"عاره دیگه مگه به غیر از هوسوک هیونگ،هیونگ دیگه ای هم داری؟!"
تا اومد جواب بده صدای سرفه جیمین بلند شد و یونگی محکم انگار که منتظر باشه پشتش کوبید.با حرص لیوان شیری دادم دستش و گفتم:
"یونگیا هرکی ندونه فکر میکنه داری میزنی پشتش، تا سرفش بند بیاد!!"
با یادآوری چیزی سرمو روی میز گذاشتم و گفتم:"نه!نمیشه"
صدای متعجب سه تاشون بلند شد
(چی نمیشه؟؟!)
"امشب عمو خونست و میخواد استراحت کنه پس مهمونی کنسله"
اومدم بلند شم که جونگکوک شروع کرد به حرف زدن:"ببخشید ولی من میخواستم حرف بزنم!"

=با دیدن اینکه توجه سه نفر رو به خودم جلب کردم معذب تو جام تکونی خوردمو گفتم:"خب... من بهت نگفته بودم ولی من به غیر از هوبی هیونگ دوتا هیونگ دیگه هم دارم ته...وای فقط باید ببینیشون همون لحظه
عاشقشون میشی... و نمیخواد مهمونی رو کنسل کنی...اووم خونه من که خالیه!! میتونیم اونجا باشیم...هوم؟"با چهره ای منتظری بهشون نگاه کردمو منتظر عکس العملی از طرفشون بودم

+چشمامو تو کاسه چرخوندم،بدم نمیگفتا
لبامو تو دهنم کشیدم و گفتم:
"گوک خونه تو....عاااام خب بنظرم خوبه این دوتا هم که مهم نیستن!!!"
دست جونگکوک رو گرفتم و همونطور که رو به یونمین داد میزدم تا میز رو جمع کنن،با گوک وارد اتاق شدیم.روی تخت خوابوندمش و کنارش نشستم
"کین؟ چین؟؟هیونگاتو میگم!"انگار که روش حساس شده باشم،ازش پرسیدم و منتظر موندم تا همرو تعریف کنه!

=با نگاه کردن به حالت منتظر تهیونگ به پهلو چرخیدمو با بردن موهای کمی بلند شدم پشت گوشم، دستم رو تکیه گاهی برای سرم درست کردمو گفتم:

"هووم خب اول از اسماشون شروع میکنم...یکی هیونگام اسمش جینه و یکی دیگه نامجون و هر دوتا مثل جنابعالی کیم هستن و من مونی و جینی هیونگ صداشون میکنم! خببب این کاپل دوست داشتنیو من از طریق هوبی هیونگ پیدا کردمو باهاشون آشنا شدم، چون باهم دوست بودن و اینطور شد که من سه تا هیونگ مهربون دارم...خبب دیگه چی بگم؟... آها مونی هیونگ افسر پلیسه و جینی هیونگ هم یه گل فروشی خیلی قشنگ داره که اونجا کار میکنه....دوتاشون خیلی مهربونن و..."

با دیدن اخم محوی که فاصله بین دوتا ابروی پهنشو کم کرده بود بلند شدمو بوسه سریع و محکمی به گره ابروهاش زدمو گفتم: "اخم نکن مرد من"

+با بوسه ای که وسط پیشونیم گذاشته شد اخمام کمی باز شد و با یه دستم تو بغلم کشیدمش و گفتم:"بار آخرت باشه که به بقیه انقد توجه میکنی و ازشون تعریف میکنی اوکی؟" سرشو تکون داد و (باشه ته) آرومی گفت

still with you | VKWhere stories live. Discover now