part°•26

915 109 12
                                    


  فردا 》

+تهیونگ پاشو ساعت 11 عه
چند دقیقه ای میشد که بیدار بودم ولی حوصله اینکه از روی تخت بلند بشم رو نداشتم.اثرات مستی هنوز تو تنم بود و سردرد داشتم.بالاخره صورتمو از بالش بیرون کشیدم و بعد از نشستن تو تختم،شقیقه ها و چشمامو برای حفظ تعادلم و بلند شدن مالوندم.بعد از اتمام کارم از سرویس بیرون اومدم و به سمت آشپزخونه و میز صبحانه حرکت کردم.
در حین خوردن لب زدم:

+عمو میشه بعد از صبحونتون روی مبل بشینید.من باید باهاتون حرف بزنم

عمو نگاه کنجکاوی بهم انداخت و گفت:
_باشه تهیونگ

لقمه های کمی رو توی دهنم چپوندم و بعد از اینکه احساس سیری کردم وسایل رو جمع کردم و سریع سمت اتاق رفتم بعد از برداشتن حلقه پیش عمو اومدم و شروع کردم به صحبت کردن

+عمو شما راجب جونگکوک میدونید درسته؟!من خب نمیدونم چجوری بگم....

_تهیونگا راحت باش و حرفتو بزن

دستمو رو پیشونیِ دردناکم کشیدم و با تردید لب زدم
+عمو هیونی من ع...عاشق جونگکوک شدم و خب....و باهاش رابطه دارم من...من ازتون خواهش میکنم مخالفت نکنید من واقعا....دوسش دارم

با گذشتن لحظاتی در سکوت با تردید سرمو بالا آوردم و به عمو خیره شدم.لبخند عمیقی زد و بهم نزدیک شد و بغلم کرد

_ته ته کوچولوی ما بالاخره کسی رو واسه خودش پیدا کرده هوم؟تهیونگ تو بزرگ شدی و الان اختیارت دست خودته و من به وضوح تغییراتت رو میبینم.بیشتر میخندی،سرحالی،خوشحالی...من همیشه هواتو دارم و حمایتت میکنم.مطمئنم پدر و مادرت و تیونگ هم از اینکه تورو الان خوشحال میبینن،خوشحالن

با اومدن اسم خانوادم و یادآور شدن اینکه دیگه کنارم نیستن اشکام بی هوا جاری شد و گوشه پیرهن عمو رو توی مشتم گرفتم.انگار که اون تمام پناهِ من تو این دنیا بود.بعد از اینکه آروم شدم از بغلش بیرون اومدم و باچشمای سرخ و براق حلقه هارو به عمو نشون دادم.

_اوه تهیونگ من همیشه به سلیقت حسودیم میشد پسر اینا خیلی خوشگلن

لبخند گشادی زدم و محکم بغلش کردم.کم کم باید میرفت بیمارستان و ازش خواستم منو هم تا نجاری آقای جو ببره.

وقتی رسیدم بدون هیچ وقفه ای توی بغلش پریدم

+دلم براتون تنگ شده بووود

_اوه بچه ببر وحشی دل منم برات تنگ شده بود،بیا بشین برم برات یه چیزی بیارم بخوری

بعد از رفتنش نگاه مختصری به مغازه انداختم عاشقش بودم!!!!
بعد از برگشتن و نشستنش شروع کردم به صحبت کردن

+آقای جو شما همیشه هوامو دارین و من خیلی دوستون دارم...نمیخوام مقدمه چینی کنمو هم شمارو معطل کنم هم خودمو اذیت پس اومدم بگم که، خب من....من عاشق شدم و خب اون یه پسره

still with you | VKWhere stories live. Discover now