اون ستاره ی توخالی به لمست نیاز داره🥺☝🏻
_________________________________________/__/__/
تا حالا جونگکوک رو اینجوری ندیده بود پس سعی در متقاعد کردنش داشت تا اشتباهی ازشون سر نزنه....با لحن عاجزی گفت:
+"ببین جونگکوک خواهش میکنم بخواب،الان مستی میفهمی؟ باید مستی از سرت بپره،لطفا بخواب گوکی"اما انگار نه انگار که تهیونگ با جونگکوک حرف میزد...جونگکوک بی توجه به حرفای تهیونگ خودشو بالا کشید و روی پای تهیونگ نشست با لحن کشیده ای گفت:
="هیونگ مگه قرار نبود فیلم جذابتو ببینیم؟هووم؟ الان میخوای بخوابی؟
تهیونگ آه کلافه ای کشید و چشماشو روهم گذاشت.نمیدونست چیکار باید بکنه فقط هرکاری که بود باید جونگکوک رو به یه خواب عمیق فرو میبرد
+"جونگکوکا الان میبینم فیلشمو نیاوردم باشه؟ الان بخواب وقتی برگشتی نگاه میکنیم فقط الان باید بخوابی گوک"
ولی جونگکوک همچنان روی پاهای تهیونگ نشسته بود و به خاطر راحت نبودن جاش باسنشو روی رون تهیونگ جا به جا میکرد و کم کم صبرتهیونگ رو به اتمام بود
+"گوکیییی خواهش میکنم بخواب لطفا"جونگکوک با گذاشتن انگشت اشارش روی لب تهیونگ اون رو وادار به سکوت کرد و همونجور که سرشو جلو میبرد با لبای آویزون گفت:
= "من خوابم نمیاد هیونگ"دستاشو دو طرف سر تهیونگ گذاشته بود و با دیدن بالا پایین شدن سیبک گلوش طی تصمیم ناگهانی لباشو روی اون جسم لغزنده گذاشت و سعی کرد اون رو بین لباش نگه داره. تهیونگ با لبایی که دور سیبک گلوش حلقه شد شوکه زده تو جاش پرید، داغی لب های جونگکوک باعث شد آهی بکشه.
به خودش اومد و صورت جونگکوک رو با دستاش گرفت و به عقب هل داد اما جونگکوک تکون نخورد+"جونگکوک محض رضای فاک بکش عقب لعنتی تو الان مستی، احمق نشو و بگیر بخواب"
ولی جونگکوک که انگار خوشمزه ترین آبنبات دنیا رو ما بین لباشداره،حلقه لبشو محکم تر کرد. تهیونگ لرزی کرد و با فشار بیشتری سعی کرد جونگکوک رو از خودش جدا کنه و در نهایت حلقه لبهاش ازهم گسسته شدجونگکوک با داد تهیونگ و پس زده شدنش انگار که با چاقویی روی قلبش خراش ایجاد میکردن با چشمایی که از لایه ای اشک پر شده بود به چهره آشفته و کلافه تهیونگ خیره شد و مظلومانه صدای خش دارشو از ته گلوش بیرون کشید و از بین لبای لرزونش به بیرون هدایت کرد
="هی..هیونگ...ت...تو مگه نگفتی منو دو...دوست داری..پس چ..چرا"جونگکوک با شکستن توده بغضی که چهار راه حلقشو سد کرده بود به هق هق افتاد و خودشو تو بغل تهیونگ انداخت. تهیونگ با شنیدن هق هق های مظلوم جونگکوک خودشو واسه رفتارش سرزنش کرد چون تقصیر اون نبود که در برابر جونگکوک نمیتونست مقاومت کنه و الان به خاطر دادش قلب کوچولوشو شکسته بود. باحالی که تعریفی نداشت تن لرزون جونگکوک رو تو بغلش بالا کشید و همونجور که بوسه های طولانی روی موهای نرمش میذاشت در گوشش زمزمه میکرد چون به هر نحوی که بود میخواست جونگکوکش رو آروم کنه..
KAMU SEDANG MEMBACA
still with you | VK
Romansaمن همیشه این صحنه هارو تو دراما میدیدم و فکر نمیکردم که تو واقعیت بتونه اتفاق بیفته...ولی خدای من، حالا منی که هر لحظه منتظر بودم با مخ پخش زمین بشم توی بغل تهیونگ افتاده بودمو اون از نزدیک بهم زل زده بود... ___________________ _هی غر نزن و تکون نخ...