Part24

403 98 51
                                    

عه ببینید کی برگشتهههه😂💖

به خدا شرمنده که انقدر دیر دارم آپ میکنم. این چند وقته انقدر همه چی برام پیچ در پیچ بود که اصن غیر قابل توصیفه🤦🏻‍♀️

و اینکه بابت تمام ووت و کامنت و ویو ها تون ممنونم و واقعا خوشحالم که فیک انقدر موفق بوده تمام اینا برای من انگیزه میشه🙂💖

خیلی حرف نمی زنم بریم برای پارت جدید 😉

__________________________________________________

به شدت مضطرب بود و با هر قدمی که در طول اتاق بر می داشت دست هاش رو به هم قفل می کرد و می مالید.

با شنیدن صدای در از راه رفتن دست کشید و ایستاد و به فرد پشت در اجازه ورود داد.

تام وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست. تارا با دیدن تام با شتاب به اون نزدیک شد و گفت.

تارا: چی شد؟ خونش نبود؟

تام با حالتی عصبی جواب داد: نه. از دیروز چندین بار به خونش سر زدیم اما کسی اونجا نبود.

تارا از حرص و عصبانیت دندون هاش رو به هم فشرد و گفت.

تارا: یعنی کجا می تونه رفته باشه. به غذا خوری ها و مسافر خونه ها سر زدین؟

تام با کلافگی جواب داد: آره، آره همه جارو سر زدیم اما نیست. من بهت گفتم نمیشه بهش اعتماد کرد حالا هم که گذاشته و رفته برا من عصبی شدی.

تارا با حالتی عصبی و پرخاشگرانه که سعی در کنترل صداش داشت گفت.

تارا: ای احمق، تو فکر می کنی من دارم به خاطر اینکه اون دختر فرار کرده حرص می خورم؟ نه احمق، من عصبیم چون امکان داره لویی از همه چی خبر داشته باشه و الان هم اون دختر تو چنگش باشه.

تام با حالتی خونسرد گفت.

تام: امکان نداره. ما زیادی حواسمون جمع بوده. توهم انقدر عصبی نباش الان می ریم و بیرون از شهر دنبالش می گردیم و مطمئن باش که پیداش می‌کنیم.

تارا غرید: فقد دعا کن که پیداش کنیم.

و بعد به سمت شنلش رفت و اون رو روی دوشش انداخت و از اتاق به همراه تام بیرون رفت با همراهیه کاروانی که لویی براش آماده کرده بود قصر رو به مقصد عمارت پدرش ترک کنه.

*************

لویی دم در کاخ اصلی ایستاده بود و منتظر بود تا تارا بیاد.

نگاه زیر زیرکی ای به سموئل کرد و با نگاهش فهموند که منتظر خبر هاش هست. با صدای قدم هایی نگاهش رو به سمت در کاخ داد که دید تارا همراه با تام بیرون اومدن.

تارا با دیدن لویی سعی در پنهان کردن اظطرابش کرد و با لبخند بهش نزدیک شد و فاصله ی کمی رو بین خودش و لویی ایجاد کرد، به طوری که لویی مجبور شد دست هاش رو به دور کمر اون حلقه کنه، اون از این کار متنفر بود این دستها فقد برای کمر هری ساخته شده بودن.

MY DRAGON KING(Larry)Where stories live. Discover now