Part12

421 104 27
                                    

سلااام من اومدم🙂💚💙

خوب خوب

وارد فاز جدید داستان شدیم، فازی که خودم عاشقشم💖😍

______________________________

هانا چشم هاش رو برای هری چرخوند و گفت.

هانا: بلند شو لباس گرم بپوش پادشاه فرستادن دنبالت تا بری پیششون.

هری خوشحالیه خودش رو پنهان کرد و به جاش پرسید.

هری: چرا لباس گرم؟

هانا کلافه جواب داد: ایشون بیرونن و میخوان اونجا تورو ملاقات کنن بجنب.

هری با عجله از روی تخت بلند شد و دکمه های پیراهن ابریشم سفید رنگش رو تا آخر بست و از داخل کمد کت مخمل سرمه ای رنگ ساده ی بلندی رو بیرون کشید و پوشید، چکمه هاش رو پاش کرد و در آخر تصمیم گرفت شنل مخمل مشکی رنگی رو هم روی دوشش بندازه و کلاه اون شنل رو روی سرش کشید و از اتاق بیرون رفت.

لویی به آرومی مشغول قدم زدن توی محوطه قصر بود و با هر نفسی که می کشید بخاری به علت سرما از دهانش خارج می شد.

از پشت سر صدای قدم هایی رو شنید که متوجه شد ادوارد محافظ شخصیش به همراه هری داره به طرفش میاد.

هری لباس های ساده ای به تن داشت اما حتی توی اون لباس ها هم زیبا به نظر می رسید.
هری وقتی به پادشاه رسید با لبخند برای ایشون تعظیم کرد و گفت.

هری: سلام قربان شبتون بخیر.

لویی لبخندی زد به طرف هری رفت و دست چپ اون رو گرفت و بدون اینکه به اون چیزی بگه هری رو دنبال خودش کشید.

هری با تعجب دنبال لویی کشیده می شد و هرچی هم که ازش می پرسید دارن کجا می رن جوابی نمی شنید.

لویی قصر رو دور زد و به طرف اتاق اژدها ها رفت. هری با تعجب به دور اطرافش خیره بود که صدای لویی اون رو به خودش آورد.

لویی: اون روز دیدم که چقدر از اسماگ ترسیده بودی. فرستادم دنبالت تا باهم بیایم پیششون.

هری با تعجب پرسید.

هری: پیش کیا؟

لویی لبخندی زد و جواب داد.

لویی: پیش اژدها ها.

هری چشماش گرد شد و دهانش باز موند و سر جاش میخکوب شد و به لویی خیره شد.
لویی خنده ای کرد و دوباره هری رو چند قدمی به دنبال خودش کشوند و بعد توقف کرد و به زین سلام مختصری داد.

هری به پسری که قد تقریبا بلند و هیکل ورزیده ای داشت نگاه کرد. موهای اون پسر به رنگ مشکیه پر کلاغی بود و دور سرش خالی بود و از یک طرف موهاش توی صورتش ریخته شده بود و اون هم به دلیل سرمای هوا شنلی روی دوشش انداخته بود و کلاهش رو روی سرش انداخته بود. پوست اون پسر در تاریکیه شب می درخشید و چشمان عسلی رنگش به خوبی خودشون رو به رخ می کشیدن.

MY DRAGON KING(Larry)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin